خاقانى:”گوئی که نگون کرده‌ست ایوان ِ فلک ‌وش را       حکم ِ فلک ِ گردان؟ یا حکم ِ فلک‌گردان؟”

26:0068000

گوئیکهنگونکرده‌ستایوانِفلکوشرا

حکمِفلکِگردان؟یاحکمِفلک‌گردان؟

*

هان! ایدلِعبرت‌بین! ازدیدهعبرکن! هان!

ایوانِمدائنراآیینه‌یعبرتدان!

یک‌رهزِلبِدجلهمنزلبهمدائنکن

وَزدیدهدُوُمدجلهبرخاکِمدائنران

*

گه‌گهبهزبانِاشکآوازدهایوانرا

تابوکهبهگوشِدلپاسخشنویزایوان

دندانه‌یهرقصریپندیدهداَتنونو

پندِسرِدندانهبشنوزِبنِدندان

*

آری! چهعجبداری؟ک‌اندرچمنِگیتی

جغداستپیِبلبل؛نوحه‌ستپیِالحان

مابارگهِدادیماینرفتستمبرما

برقصرِستم‌کارانتاخودچهرسدخذلان

*

گوئیکهنگونکرده‌ستایوانِفلک‌وشرا

حکمِفلکِگردان؟یاحکمِفلک‌گردان؟

بردیده‌یمنخندیک‌این‌جازِچهمی‌گرید!

خندندبرآندیدهک‌این‌جانشودگریان

*

هنگامعبورازمداینودیدنطاقکسری

خاقانی،دیواناشعار،قصاید

هان! ایدلِعبرت‌بین! ازدیدهعبرکن! هان!

ایوانِمدائنراآیینه‌یعبرتدان!

یک‌رهزِلبِدجلهمنزلبهمدائنکن

وَزدیدهدُوُمدجلهبرخاکِمدائنران

خوددجلهچنانگریدصددجله‌یخونگویی

ک‌ازگرمیِخوناب‌اشآتشچکدازمژگان

بینیکهلبِدجلهچونکفبهدهانآرد؟

گوئیزِتَفِآه‌اشلبآبلهزدچندان

ازآتشِحسرتبینبریانجگرِدجله

خودآبشنیده‌ستیک‌آتشکُنَداَشبریان

بردجلهگِرینونو! وَزدیدهزکات‌اشده

گرچهلبِدریاهستازدجلهزکات‌اِستان

گردجلهدرآمیزدبادِلبوسوزِدل

نیمیشودافسرده،نیمیشودآتش‌دان

تاسلسله‌یایوانبگسستمدائنرا

درسلسلهشددجله،چونسلسلهشدپیچان

گه‌گهبهزبانِاشکآوازدهایوانرا

تابوکهبهگوشِدلپاسخشنویزایوان

دندانه‌یهرقصریپندیدهداَتنونو

پندِسرِدندانهبشنوزِبنِدندان

گویدکهتوازخاکی،ماخاکتوایماکنون

گامیدوسهبرمانهواشکیدوسههمبفشان

ازنوحه‌یجغدالحقمائیمبهدردِسر

ازدیدهگلابیکن،دردِسرِمابنشان

آری! چهعجبداری؟ک‌اندرچمنِگیتی

جغداستپیِبلبل؛نوحه‌ستپیِالحان

مابارگهِدادیماینرفتستمبرما

برقصرِستم‌کارانتاخودچهرسدخذلان

گوئیکهنگونکرده‌ستایوانِفلک‌وشرا

حکمِفلکِگردان؟یاحکمِفلک‌گردان؟

بردیده‌یمنخندیک‌این‌جازِچهمی‌گرید!

خندندبرآندیدهک‌این‌جانشودگریان

نیزالِمدائنکمازپیرزنِکوفه

نهحجره‌یتنگِاینکم‌ترزِتنورِآن

دانیچه؟مدائنراباکوفهبرابرنه!

ازسینهتنوریکنوَزدیدهطلبطوفان

ایناستهمانایوانک‌ازنقشِرخِمردم

خاکِدرِاوبودیدیوارِنگارستان

ایناستهماندرگَهک‌اورازِشهانبودی

دیلممَلِکِبابِل،هندوشهِترکستان

ایناستهمانصفّهک‌ازهیبتِاوبردی

برشیرِفلکحملهشیرِتنِشادروان

پندارهمانعهداست. ازدیده‌یفکرتبین!

درسلسله‌یدرگَه،درکوکبه‌یمیدان

ازاسبپیادهشو،برنَطعِزمینرُخنه

زیرِپیِپیل‌اشبینشه‌ماتشدهنُعمان

نی! نی! کهچونُعمانبینپیل‌افکنِشاهانرا

پیلانِشبوروزاَشکُشتهبهپیِدوران

ایبسشهِپیل‌افکنک‌افکندبهشه‌پیلی

شطرنجیِتقدیراَشدرمات‌گَهِحرمان

مستاستزمین. زیراخورده‌ستبه‌جایِمی

درکاسِسرِهرمز،خونِدلِنوشروان

بسپندکهبودآن‌گهبرتاجِسراَشپیدا

صدپندِنواستاکنوندرمغزِسراَشپنهان

کسریوترنجِزر،پرویزوتره‌یزرّین

بربادشدهیک‌سر،باخاکشدهیک‌سان

پرویزبههرخوانیزرّین‌ترهگستردی

کردیزِبساطِزر،زرّین‌ترهرابستان

پرویزکنونگمشد! زآنگم‌شدهکم‌ترگو

زرّینترهکوبرخوان؟رو«کَمتَرَکوا» برخوان

گفتیکهکجارفتندآنتاج‌وراناینک؟

زایشانشکمِخاکاستآبستنِجاویدان

بسدیرهمی‌زایدآبستنِخاک،آری

دشواربودزادن،نطفهستدنآسان

خونِدلِشیریناستآنمیکهدهدرَزبُن

زآبوگِلِپرویزاستآنخُمکهنهددهقان

چندینتنِجبّارانک‌اینخاکفروخورده‌ست

اینگرسنه‌چشمآخرهمسیرنشدزایشان

ازخونِدلِطفلانسرخابِرخآمیزد

اینزالِسپیدابرو،وینمامِسیه‌پستان

خاقانیازیندرگهدریوزه‌یعبرتکن

تاازدرِتوزین‌پسدریوزهکندخاقان

امروزگرازسلطانرندیطلبدتوشه

فردازِدرِرندیتوشهطلبدسلطان

گرزادِرهِمکهتحفه‌ستبههرشهری

توزادِمدائنبَرتحفهزپیِشروان

هرکسبرَدازمکّهسبحهزِگِلِجمره

پستوزمدائنبَرسبحهزگلِسلمان

اینبحرِبصیرتبین! بی‌شربتازاومگذر

ک‌ازشطِّچنینبحریلب‌تشنهشدننتوان

اِخوانکهزِراهآیند،آرندره‌آوردی

اینقطعهره‌آورداستازبهرِدلِاِخوان

بنگرکهدراینقطعهچهسحرهمیراند

معتوهِمسیحادل،دیوانه‌یِعاقلجان

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=29058

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند