دست جز این پرده در فضیلت آدمی بر حیوانات

نظامی:”دست جز این پرده به جائی مزن       خارج از این پرده نوائی مزن” (در فضیلت آدمی بر حیوانات)

05:0076070

“ای به زمین برچو فلک نازنین
ناز کِشَت هم فلک و هم زمین”

“دست جز این پرده به جائی مزن
خارج از این پرده نوائی مزن”

“هر که در این پرده نشانیش هست
در خور تن قیمت جانیش هست”

اشعار نظامی گنجوینظامی ، خمسه ، مخزن الاسرار (بخش ۳۲)

“مقالت هفتم در فضیلت آدمی بر حیوانات”

ای به زمین برچو فلک نازنین
ناز کِشَت هم فلک و هم زمین

کار تو زآنجا که خبر داشتی
برتر از آن شد که تو پنداشتی

اول از آن دایه که پرورده‌ای
شیر نخوردی که شکر خورده‌ای

نیکوئیَت باید کافزون بود
نیکوئی افزون‌تر ازین چون بود

کز سر آن خامه که خاریده‌اند
نغز نگاریت نگاریده‌اند

رشته جان بر جگرت بسته‌اند
گوهر تن بر کمرت بسته‌اند

به که ضعیفی که درین مرغزار
آهوی فربه ندود با نزار

جانورانی که غلام تواند
مرغ علف خواره دام تواند

چون تو همائی شرف کار باش
کم خور و کم گوی و کم آزار باش

هر که تو بینی ز سپید و سیاه
بر سر کاری است در این کارگاه

جغد که شوم است به افسانه در
بلبل گنج است به ویرانه در

هر که در این پرده نشانیش هست
در خور تن قیمت جانیش هست

گرچه ز بحر توبه گوهر کمند
چون تو همه گوهری عالمند

بیش و کمی را که کشی در شمار
رنج به قدر دیَتَش چشم دار

نیک و بد ملک به کار تواند
در بد و نیک آینه‌دار تواند

کفش دهی باز دهندت کلاه
پرده‌دری پرده درندت چو ماه

خیز و مکن پرده‌دری صبح‌وار
تا چو شبت نام بود پرده‌دار

پرده زنبور گل سوری است
وان تو این پرده زنبوری است

چند پری چون مگس از بهر قوت
در دهن این تنهٔ عنکبوت

پردگیانی که جهان داشتند
راز تو در پرده نهان داشتند

از ره این پرده فزون آمدی
لاجرم از پرده برون آمدی

دل که نه در پرده، وداعش مکن
هر چه نه در پرده، سماعش مکن

شعبده بازی که در این پرده هست
بر سرت این پرده به بازی نبست

دست جز این پرده به جائی مزن
خارج از این پرده نوائی مزن

بشنو از این پرده و بیدار شو
خلوتیِ پرده اسرار شو

جسمت را پاکتر از جان کنی
چونکه چهل روز به زندان کنی

مرد به زندان شرف آرد به دست
یوسف ازین روی به زندان نشست

قدر دل و پایه جان یافتن
جز به ریاضت نتوان یافتن

سیم طبایع به ریاضت سپار
زر طبیعت به ریاضت برآر

تا ز ریاضت به مقامی رسی
کت به کسی درکشد این ناکسی

توسنی طبع چو رامت شود
سکه اخلاص به نامت شود

عقل و طبیعت که ترا یار شد
قصه آهنگر و عطار شد

کاین ز تبش آینه رویت کند
وان ز نفس غالیه بویت کند

در بنه طبع نجات اندکی است
در قفس مرغ حیات اندکی است

هر چه خلاف آمد عادت بود
قافله سالار سعادت بود

سر ز هوا تافتن از سروری است
ترک هوا قوت پیغمبری است

گر نفسی نفس به فرمان تست
کفش بیاور که بهشت آن تست

از جرس نفس برآور غریو
بنده دین باش نه مزدور دیو

در حرم دین به حمایت گریز
تا رهی از کش مکش رستخیز

زآتش دوزخ که چنان غالب است
بوی نبی شحنه بوطالب است

هست حقیقت نظر مقبلان
درع پناهنده روشن‌دلان

دست جز این پرده فضیلت آدمی بر حیوانات نظامی

“دست جز این پرده به جائی مزن
خارج از این پرده نوائی مزن”

“ای به زمین برچو فلک نازنین
ناز کِشَت هم فلک و هم زمین”

دست جز این پرده به جائی مزن

صفحه اینستاگرام حرف محبت

دست جز این پرده به جائی مزن

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=45188

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند