“خدایا عرض و طول عالمت را
توانی در دل موری کشیدن”

اشعار ناصر خسرو قبادیانیناصرخسرو (به نظر منسوب به اوست)

قصیده شکوایه ناصرخسرو

خدایا عرض و طول عالمت را
توانی در دل موری کشیدن

نه وسعت در درون مور آری
نه از عالم سر مویی بریدن

تو بتوانی که در یک طرفه العین
زمین و آسمانی آفریدن

نهال فتنه در دلها تو کِشتی
در آغاز ِ خلایق آفریدن

تو گر خلقت نمودی بهر طاعت
چرا بایست شیطان آفریدن؟

سخن بسیار باشد جرأتم نیست
نفس از ترس نتوانم کشیدن

ندارم اعتقادی یکسر موی
کلام زاهد نادان شنیدن

کلام عارف دانا قبولست
که گوهر از صدف باید خریدن

ندانم در قیامت کار چونست ؟
چو در پای حساب خود رسیدن

اگر می خواستی کین ها نپرسم
مرا بایست حیوان آفریدن

بفرما تا سوی دوزخ برندم
چه مصرف دارد این گفت و شنیدن؟

ولی بر عدل و بر احسان نزیبد
به جای خویش غیری برگزیدن

نباشد کار عقبی همچو دنیا
به زور و رشوه نتوان کار دیدن

ولی بر بنده جرمی نیست لازم
تو خود می خواستی اسباب چیدن

هوی را با هوس الفت تو دادی
برای لذت شهوت چشیدن

شکمها را حریص طعمه کردی
شب و روز از پی نعمت دویدن

تقاضا می کند دائم سگ نفس
درونم را ز هم خواهد دریدن

خدایا! راست گویم فتنه از توست
ولی از ترس نتوانم چخیدن

لب و دندان ترکان ختا را
نبایستی چنین خوب آفریدن

که از دست و لب و دندان ایشان
به دندان دست و لب باید گزیدن

برون آری ز پرده گل رخان را
برای پرده ی مردم دریدن

به ما تو قوّت رفتار دادی
ز دنبال نکو رویان دویدن

چرا بایست از هول قیامت
چنین تشویشها بر دل کشیدن؟

اگر ریگی به کفش خود نداری
چرا بایست شیطان آفریدن؟

تو فرمایی که شیطان را نباید
کلام پرفسادش را شنیدن

تو در جلد و رگم مأواش دادی
زند چشمک به فعل بد دویدن

به آهو می کنی غوغا که بگریز
به تازی هی زنی اندر دویدن

به ما فرمان دهی اندر عبادت
به شیطان در رگ و جانها دویدن

به ما اصرار داری در ره راست
به او در پیچ و تاب ره بریدن

به ذات بی زوالت دون عدلست
به روی دوست دشمن را کشیدن

تو کز درگاه خویشت باز راندی
چرا بایست بر ما ره بریدن؟

سخن کوتاه، ازین مطلب گذشتم
سر این رشته را باید بریدن

اگر نیکم و گر بد خلقت از تست
خلیقی، خوب بایست آفریدن

به ما تقصیر خدمت نیست لازم
بدیم و بد نبایست آفریدن

سرشتی ز آهن و جوهر ندارم
ندانم خویش جوهر آفریدن

اگر صد بار در کوره گدازی
همانم باز وقت باز دیدن

به کس چیزی که نسپردی چه خواهی؟
حساب اندر طلب باید کشیدن

زمانی نیز از من مستمع شو
ز نُقل دیگرم باید چشیدن

شبی در فکر خاطر خفته بودم
طلوع صبح صادق در دمیدن

صدایی آمد از بالا به گوشم
نهادم گوش در راه شنیدن

رسید از عالم غیبم سروشی
که فارغ باش از گفت و شنیدن

به غفاریم چون اقرار کردی
مترس از ساغر پیشین کشیدن

ازین گفتار بخشیدم گناهت
چه حاجت از بد و نیکت شنیدن

به هر نوعی که کس ما را شناسد
بود مستوجب انعام دیدن

ندارد کس ازین در ناامیدی
به امید خودش باید رسیدن

تفکر ناصر از اندیشه دور است
پی این رشته را باید بریدن

خدایا عرض و طول عالمت را

قصیده شکوایه ناصرخسرو

“خدایا عرض و طول عالمت را
توانی در دل موری کشیدن”

صفحه اینستاگرام حرف محبت

خدایا عرض و طول عالمت را / خدایا عرض و طول عالمت را

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=45237

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند