20140607-222158-80518251.jpg

“می درخشد شفق از آبی ِ غمگین ِ سپهر”
اندوه ِ شامگاه : فریدون توللى

کیست این مرده که در روشنی ِ شامگهان
تکیه دادست بر آن ابر و نشستست به کوه

بسته از دور به جای دادن ِ خورشید نگاه
وز گرانباری ِ خاموش ِ طبیعت به ستوه

خیره بر زردی ِ شادی کش و دلگیر ِ غروب
زار و افسرده فرورفته در اندیشه ی گرم

پای آویخته از کوه و در آن توده ی برف
استخوان می کشدش شعله و می سوزد نرم

سینه دادست تهی چون قفسی در ره ِ باد
آرزومند ِ دلی تا کشد از سینه خروش

لیک دیریست که در سردی و خاموشی ِ مرگ
دلش از کار فرومانده و خون مانده ز جوش

راست ، چون روزنی از مرگ به غوغای ِ حیات
دنده هایش ز دل ِ ابر ، پدیدست به چشم

باد ، می توفد و در هر نفسش بر سر و روی
برف می بارد و می آردش آزرده به خشم

خسته از مرگ ، در اندیشه ی مرگیست که باز
بار ِ اندوه فرو گیردش از تیره ی پشت

رنجه از زیر و بم موج ِ گریزان ِ فنا
دست می ساید و بر جمجمه می کوبد مشت

قرص ِ خورشید ، چو شمعی بدم ِ بازپسین
نرم ، در شعله ی خود می سپرد جان به فسوس

آفتاب از سر کهسار چنانست که روز
در گذرگاه ِ شب ، آئیخته باشد با فانوس

او نشستست همانگونه بر آن توده ی برف
بسته از خلوت ِ تاریک ِ افق دیده به نور

یاد می آورد از تلخی ِ جان دادن ِ خویش
اندر آن نیمه ی پاییز ، در آن جنگل ِ دور

می کشد آه ، ولی دیر زمانیست که آه
منجمد گشته و افسرده در آن سینه ی سرد

می زند بانگ ، ولی حنجره ای نیست که بانگ
زان به گوش آید و تسکین دهدش آتش ِ درد

روز رفتست و یکی پرتو ِ نارنجی ِ گرم
راه گم کرده و تابیده بر آن ابر ِ کبود

می درخشد شفق از آبی ِ غمگین ِ سپهر
همچو نیلوفر ِ نو خاسته بر ساحل ِ رود

سایه ای گمشده ، در جستجوی پیکر ِ خویش
می رسد خسته و می ایستد آنجا به درنگ

می رود مرده که در بر کشدش از سر ِ شوق
لیک می لغزد و می اوفتد از قله به سنگ

چون سبویی که در افتد ز کف ِ باده پرست
بندش از بند جدا می شود از لغزش ِ گام

می رمد سایه و در تیرگی ِ سرد ِ سپهر
شب فرو می کشدش همچو یکی قطره به کام

مرده ، مردست و کنون بر سر آن غمزده کوه
استخوانیست پراکنده از و بر سر ِ برف

آرزوئیست که جوشیده ز ناکامی ِ سرد !
انتظاریست که تابیده ز تاریکی ِ ژرف

20140607-223149-81109618.jpg

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=5801

1 دیدگاه

  1. Eradatmen

    مهربانا!
    اکنون که در غرقابم، دستم گیر که گرم افتادم.
    (خواجه عبدالله انصاری)
    سلام

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند