“ز خون محراب و مسجد لاله گونست
امیرالمؤمنین غرقاب خونست”

اشعار آیت الله غروی اصفهانی - آیت الله کمپانیآیت الله محمد حسین غروى اصفهانى معروف به (کمپانى) »

شعر آیت الله غروی اصفهانی در سوگ امیرالمؤمنین علی علیه السلام

بند اول

خم گردون دون لبریز خونست
بکام باده نوشان واژگونست

نصیب هر که باشد قربش افزون
از این میناى غم جامى فزونست

حریف مجلس صهباى بیچون
قرین غصه بى چند و چونست

نه انجامست این جام بلا را
که از آغاز هستى تا کنونست

عجب رسمى است دوران فلکرا
که جور و دور او از حد برونست

مرا این نقش گوناگون گردون
به رنگارنگ محنت دهنمونست

هر آشوبیست در ملک شهادت
ز شور عالم غیب مصونست

اگر شورى ندارد عقل رهبر
چرا سر گشته دشت جنونست؟

مگر بالا بلندرایت دین
ز تیغ ابن ملجم سرنگونست؟

ز خون محراب و مسجد لاله گونست
امیرالمؤمنین غرقاب خونست

بند دوم

ملائک زینمصیبت اشکبارند
خلائق چهره در خون مینگارند

خزان گلشن دین شد که مردم
ز سیل اشک چون ابر بهارند

چه جاى گریه است و اشکباریست
بجاى اشک باید خون ببارند

همانا سوز برق و ناله رعد
ز سوز سوگواران یاد گارند

عزیران روى از اینغم میخراشند
کنیزان زین مصیبت داغدارند

جوانان پیر در عهد جوانى
که یک عالم بلا را زیر بارند

نوامیس امامت بى ملامت
پریشان موى وزارند و نزارند

خواتین حجازى را ز آشوب
سزد ملک عراق از بن بر آرند

نواخوان بانوان شورش انگیز
بسوز قمرى و شور هزارند

ز خون محراب و مسجد لاله گونست
امیرالمؤمنین غرقاب خونست

بند سوم

زمین از چیست خوان غصه و غم ؟
ز مرگ کیست پشت آسمان خم ؟

بسیط خاک تا ایوان افلاک
محیط ناله و آه است و ماتم

خدنگ کینه زخمى زد بدلها
که هرگز به نخواهد شد به مرهم

قلم زد منشى دیوان محنت
پس از این بر حدیث ما تقدم

ز قتل فاتح اقلیم وحدت
دو تا شد قامت یکتاى خاتم

دو چشم فرقدان خونبار گردد
حسن را با حسین بیند چه با هم

مپرس از ناله جانسوز جبریل
مگو از سیل اشک چشم آدم

خلیل الله قرین شعله آه
بود نوح نبى با نوحه همدم

بطور غم دل از کف داده موسى
بگردون صیحه زد عیسى ابن مریم

زخون محراب و مسجد لاله گونست
امیرالمؤمنین غرقاب خونست

بند چهارم

نشورى شد بپا از یک جهان شور
نه از طى سجل و عرض منشور

عجب شورى در اینظلمت سراشد
ز شور ساکنان عالم نور

بگوش اهل دل فریاد جبریل
حکایت میکند از نفخه صور

ز سیل اشک سوزان خطه خاک
بعین حق نماید بحر مسجور

چرا از هم نریزد سقف مرفوع
چرا ویران نگردد بیت معمور؟

کلام الله ناطق گشت خاموش
چرا نبود کتاب الله مهجور؟

ظهور غیب مکنون رفت در خاک
تجلى کرد سر سر مستور

شکست از تیشه کین شاخ طوبى
ز غم آتش فشان شد نخله طور

بماتحانه حوراء انسى
بسر خاک مصیبت میکند حور

ز خون محراب و مسجد لاله گونست
امیرالمؤمنین غرقاب خونست

بند پنجم

فتاد از تیشه بى اعتدالى
ز باغ ((فاستقم )) طوبى مثالى

چو سرو جویبار رحمت افتاد
نرست از گلشن حکمت نهالى

ز شمشیر لعین لم یزل شد
بخون رنگین جمال لا یزالى

ز تیغ ملحدى شق القمر شد
ولیکن تا بابروى هلالى

نمانداز تیزى چنگال کرکس
ز عنقاد حقیقت پر و بالى

دریغ از گردش گردون که آمد
به بند بنده اى مولى الموالى

فغان از پستى دنیا که افتاد
بدست سفله اى رب المعالى

نمى بردش تجلى گر بکلى
ندادى شیر، روبه را مجالى

چنین تقدیر شد صبح ازل را
که تا شام ابد بروى بنالى

ز خون محراب و مسجد لاله گونست
امیرالمؤمنین غرقاب خونست

بند ششم

چه از شمشیر کین شق القمر شد
زمین و آسمان زیر و زبر شد

قلم منشق شد و نقشش مصیبت
در الواح معانى و صور شد

خم گردون نیل عم افشاند
جهان را جامه ماتم به بر شد

قضا طرح بساطى از عزا ریخت
کز آه و ناله بنیاد قدر شد

نصیب اهل دل زینخوان ماتم
سر شک دیده و خون جگر شد

ببادى قاف تا قاف ابد رفت
چه عنقا ازل بیبال و پر شد

بداغ نامرادى هر دلى سوخت
چه شمشیر مرادى شعله ور شد

نسیم صبحگاهى چو نسموم است
از این آتش که در وقت سحر شد

سرى از صرصر بیداد بشکافت
که خاک غم جهانى را بسر شد

ز خون محراب و مسجد لاله گونست
امیرالمؤمنین غرقاب خونست

بند هفتم

چه سلطان هما را بال و پر سوخت
شهنشاه حقیقت را جگر سوخت

سموم کین چه زد بر گلشن دین
نه تنها شاخ گل هر خشک و ترسوخت

ز داغ لاله زار علم و حکمت
کتاب و سنت خیر البشر سوخت

تبه شد خرمن شمس معارف
همانا حاصل دور قمر سوخت

ز سوز منشى دیوان تقدیر
قضا را خامه و لوح و قدر سوخت

سزد کز چشم زمزم خون ببارد
که رکن و حجر حجر سوخت

مگو از رونق اسلام و ایمان
که اعظم رایت فتح و ظفر سوخت

بسر طوبى کند خاک مصیبت
که سر و گلشن وحدت ز سر سوخت

چو نرگس هر که شب را بود بیدار
دلش از شعله آه سحر سوخت

ز خون محراب و مسجد لاله گونست
امیرالمؤمنین غرقاب خونست

بند هشتم

نه درعرش است و فرش این شیون و شین
بود در ماوراء حیطه این

در آن گلشن که قمرى را بود شور
غراب البین گمنام است فى البین

ز سر تاج رسالت بر زمین زد
خداوند سریر قاب و قوسین

چرا از دل ننالد صاحب شرع
ز قتل مفتى دین قاضى دین

دوتا شد تارک آن یکه تازى
که بودى پشت زین رواروى او زین

سر مسند نشین عدل و انصاف
لقد اضحى بسیف الجور نصفین

چرا بحر حکم عین معارف
چنین خشکیده در یک طرفه العین ؟

مگر فرمانرواى کن فکان رفت
که آشوب است در اقلیم کونین ؟

سزد قرآن که از وحدت بنالد
برفت آنکس که بودى ثانى اثنین

ز خون محراب و مسجد لاله گونست
امیرالمؤمنین غرقاب خونست

بند نهم

چرا نبود رعیت را رعایت
مگر رفت از میان شاه ولایت ؟

چرا آشفته شد شمل حقیقت
مگر حق را نگو نسار است رایت ؟

چرا از نو حریم بیت الصنم شد
مگر ویرانشد ارکان هدایت ؟

چرا اسلام مینالد ز غربت
مگر رفتنش ز سر ظل حمایت ؟

چرا قرآن قرین سوزو ساز است
مگر هر سوره شد محو و هر آیت ؟

چرا سنت زند بر سینه و سر
مگر از حادثى دارد روایت ؟

چرا آئینه خورشید تیره است
مگر از قصه اى دارد حکایت ؟

چرا خونابه میبارد ز گردون
مگر از غصه اى دارد شکایت ؟

جهان بیجان ز قتل جان جانان
فغان ز بنجور و داد از اینجنایت ؟

ز خون محراب و مسجد لاله گونست
امیرالمؤمنین غرقاب خونست

بند دهم

مرا دل بهر آنشاهى دو نیمست
که از تیغ کجش دین مستقیمست

چه شد مسند نشین مع الله ؟
که فرش راه او عرش عظیمست

حرم نالان خداوند حرم کو؟
که ارکان هدایت زو قویمست

مطاف زهره روحانیان کو؟
که کویش مستجار است و حطیمست

چه بر سر قبله توحید را رفت
که در محراب طاعت سردو نیمست ؟

تجلى آنجنابش بد از دست
که گفتى طور سینا و کلیمست

و گرنه بر سلیمان آفرینى
چه جاى حمله دیو رجیمست ؟

شها در آستانت مفتقر چون
سگ اصحاب کهفست ور قیمست

بفرما یک نظر بر حال زارش
که لطف عام و انعامت عمیمست

ز خون محراب و مسجد لاله گونست
امیرالمؤمنین غرقاب خونست

زخون محراب و مسجد لاله گونست امیرالمؤمنین غرقاب خونست

ز خون محراب و مسجد لاله گون است

صفحه اینستاگرام حرف محبت

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=6261

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند