همچو من خلقی گرفتار تواند
زآنکه شیرینی بود دام مگس
عاشقان را بی لبت آرام نیست
بی شکر چون باشد آرام مگسسیف فرغانی ، دیوان اشعار ، غزلیات
ای ز شیرینی شده دام مگس
شکری فرما بانعام مگسهر زمانم از تو چیزی آرزوست
ای شکر چونی زابرام مگساز تو اکرامی همی دارم طمع
خود شکر کی کرد اکرام مگسهست بر لعل لبت اقدام من
همچو بر شیرینی اقدام مگسوقت ما خوش بود چون صبح خروس
بی تو ناخوش گشت چون شام مگسدر زمان ما نباشی بی رقیب
باد زن داری بهنگام مگسهست اندر کاسه و خوان کسان
همچو گربه پخته و خام مگسای رقیب آستین افشان برو
تا شکر شیرین کند کام مگساو بشکر خوردن اندر بسته دل
تو گشاده لب بدشنام مگساز تو همرنگی نشاید چشم داشت
همچو یکرنگی زاندام مگسکاشکی غایب شدی شکرفروش
تا شکر بگزاردی وام مگس
بدون دیدگاه