IMG_0133.JPG

دادن جان قدم چون تو جوانمردی نیست
که بلب از دهن سگ بربایی نانرا
طالب دوست شکایت نکند از دشمن
چه غم از سرزنش مطرقه مر سندانرا
گر مرا درد و جهان دست دهد در ره دوست
قدم از جا نرود عاشق سرگردانرا
سیف فرغانی ، دیوان اشعار ، غزلیات

در دل عاشق اگر قدر بود جانانرا
نظر آنست که در چشم نیارد جانرا

تو اگر عاشقی ای دل نظر از جان برگیر
خود بجان تو نباشد طمعی جانانرا

دعوی عشق نشاید که کند آن بدعهد
که چو سختی رسدش سست کند پیمانرا

قومی از دوستیش دشمن جان خویشند
ای توانگر بنگر همت درویشانرا

همتت گر بدو عالم نگرانی دارد
تو بدان لاشه بسر چون بری این میدانرا

دادن جان قدم چون تو جوانمردی نیست
که بلب از دهن سگ بربایی نانرا

طالب دوست شکایت نکند از دشمن
چه غم از سرزنش مطرقه مر سندانرا

گر مرا درد و جهان دست دهد در ره دوست
قدم از جا نرود عاشق سرگردانرا

نرود با سر ملک و ننهد پا بر تخت
گر گدایی درش دست دهد سلطانرا

خویش و پیوند بیکباره حجاب راهند
ببر از جمله و بیگانه شمر خویشانرا

سیف فرغانی ناجسته میسر نشود
آنچه مردم بطلب باز نیابد آنرا

IMG_1235.JPG

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=7730

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند