با دشمنان ما شد هم خانه آشنایی
کرد از فراق ما را دیوانه آشنایی
روزی هزار نوبت از شمع عارض خود
ما را بسوخت همچون پروانه آشنایی
اوحدی ، دیوان اشعار ، غزلیاتبا دشمنان ما شد هم خانه آشنایی
کرد از فراق ما را دیوانه آشناییروزی هزار نوبت از شمع عارض خود
ما را بسوخت همچون پروانه آشناییاز زلف و خال مشکین پیوسته بر رخ و لب
هم دام عشق دارد هم دانه آشناییترس خدا ندارد در سینه شهر سوزی
مویی وفا ندارد در شانه آشناییآن روز کاشنا شد با من به دلنوازی
گفتم که: زود گردد بیگانه آشناییپیمانهٔپر از می در ده، مگر که با ما
پیمان کند چو بیند پیمانه، آشناییای اوحدی، چه حاجت چندین سخن؟ که حرفی
بس، گر چنانکه باشد در خانه آشنایی
بدون دیدگاه