این بهشتی است که در عالم امکان من است
شعرى از:عماد خراسانی
چیست این آتش جانسوز که در جان من است
چیست این درد جگرسوز که درمان من استاز دل، ای آفت جان صبر توقع داری
مگر این کافر دیوانه به فرمان من استآنچه گفتند ز مجنون و پریشانی او
در غمت شمه ای از حال پریشان من استگفتمش از مه و خورشید و بخندید به ناز
کاین دو خود پرتوی از چاک گریبان من استعالمی خوش تر از آن نیست که من باشم و دوست
این بهشتی است که در عالم امکان من استآمد و رفت و دلم برد و کنون حاصل وصل
اشک گرمی ست که بنشسته به دامان من استکاش بی روی تو یک لحظه نمی رفت ز عمر
ورنه این وصل که باز اول هجران من استاندر این باغ بسی بلبل مست است عماد
داستانی است که او عاشق دستان من است
بدون دیدگاه