(null)

این بهشتی است که در عالم امکان من است
شعرى از:عماد خراسانی

چیست این آتش جانسوز که در جان من است
چیست این درد جگرسوز که درمان من است

از دل، ای آفت جان صبر توقع داری
مگر این کافر دیوانه به فرمان من است

آنچه گفتند ز مجنون و پریشانی او
در غمت شمه ای از حال پریشان من است

گفتمش از مه و خورشید و بخندید به ناز
کاین دو خود پرتوی از چاک گریبان من است

عالمی خوش تر از آن نیست که من باشم و دوست
این بهشتی است که در عالم امکان من است

آمد و رفت و دلم برد و کنون حاصل وصل
اشک گرمی ست که بنشسته به دامان من است

کاش بی روی تو یک لحظه نمی رفت ز عمر
ورنه این وصل که باز اول هجران من است

اندر این باغ بسی بلبل مست است عماد
داستانی است که او عاشق دستان من است

(null)

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=8604

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند