- ز داوری که کند دشمنم، چه غم؟ که مرا
- هوای نامی و پروای آبرویی نیست
- خزان مرگ بگو رنگ نیستی بزند
- بهار خاطر ما را که رنگ و بویی نیست
- به میهمانی من پا منه که در این بزم
- به غیر چشم و دلم ، جامی و سبویی نیست
- سیمین بهبهانی:فریاد و کوه
پیام یاری و دیدار کامجویی نیست
چه آرزو کنم ای دل؟ که آرزویی نیست
گرفتم اینکه نبستند دست و پای طلب
گلی به باغ که ارزد به جست و جویی ، نیست
به دوش همّت جان چیست بار منّت چشم
مرا که چشم تمنّای دل به سویی نیست
به میهمانی من پا منه که در این بزم
به غیر چشم و دلم ، جامی و سبویی نیست
ز داوری که کند دشمنم، چه غم؟ که مرا
هوای نامی و پروای آبرویی نیست
خزان مرگ بگو رنگ نیستی بزند
بهار خاطر ما را که رنگ و بویی نیست
به خیره این همه فریاد می کنی ، سیمین!
که غیر کوه غم اینجا جوابگویی نیست
بدون دیدگاه