عطار:”هر که اسرار علی را گوش کرد جام وحدت را لبالب نوش کرد” (در ارتباط ولایت با نبوت)
هر که اسرار علی را گوش کرد جام وحدت را لبالب نوش کرد گفت نی تو گوش داراحوال من گر گرفتار آمدی در چاه تن عطار ، مظهرالعجایب (بخش ۷)...
هر که اسرار علی را گوش کرد جام وحدت را لبالب نوش کرد گفت نی تو گوش داراحوال من گر گرفتار آمدی در چاه تن عطار ، مظهرالعجایب (بخش ۷)...
کجایی ای دل و جانم مگر که در دل و جانی که کس نمیدهد از تو به هیچ جای نشانی منم که هستی من بند ره شدست درین ره تویی...
ز بس معنی که دارم در ضمیرم خدا داند که در گفتن اسیرم عطار » اسرارنامه (بخش ۲۲) زهی عطار از بحر معانی بالماس زفان در میچکانی ترا زبید بعالم...
"گر مرد ره نهای تو بر بوی گل چه پویی رو باز گرد کین ره پر خار مینماید" *** گر مرد ره نهای تو بر بوی گل چه پویی رو...
"ره میخانه و مسجد کدام است که هر دو بر من مسکین حرام است" عطار » دیوان اشعار » غزلیات (غزل ۷۶) ره میخانه و مسجد کدام است که هر...
" بپرسید از اویس آن پاک جانی که میگویند سی سال آن فلانی " " دلا چون نیست منزلگاهت اینجا نگونساریست آب وجاهت اینجا " عطار » الهی نامه حکایت...
نیک و بد خلق به یکسو نهاد نیست شد و هست شد و نیست هست چون خودی خویش به کلی بسوخت از خودی خویش به کلی برست عطار » دیوان...
شعر "ای در درون (میان) جانم و جان از تو بی خبر" از عطار که در قطعه آهنگ ساز و آواز ۱ در آلبوم چاووش ۹ توسط مرحوم استاد محمدرضا...
"هر شبی وقت سحر در کوی جانان میروم چون ز خود نامحرمم از خویش پنهان میروم" "هر سحر عنبر فشاند زلف عنبر بار او من بدان آموختم وقت سحر زان...
الا تا چند در منزل شتابی تو اندر منزل و منزل نیابی عطار نیشابوری » جوهرالذات » دفتر دوم الا تا چند در منزل شتابی تو اندر منزل و منزل...
"بی دل و بی قراری ماندهام زانکه در بند نگاری ماندهام" "بی دل و بی قراری ماندهام زانکه در بند نگاری ماندهام" عطار ، دیوان اشعار ، غزلیات بی دل...
"پیغامت آمد از دلم، کای ماه حل کن مشکلم کی خواهد آمد حاصلم، ای فارغ از پیغام دل" عطار نیشابوری ، دیوان اشعار (غزلیات) صورت نبندد ای صنم، بی زلف...
"آتشی در جملهٔ آفاق زن نوبت حسن علیالاطلاق زن" "پردهٔ عشاق راهی خوش بود راه ما در پردهٔ عشاق زن" عطار نیشابوری ، گزیده اشعار آتشی در جملهٔ آفاق زن...
“ سر مویی ز زلف خود نمودیمجهان را در بسی غوغا نهادیم ” *** هر آن نقشی که بر صحرا نهادیمتو زیبا بین که ما زیبا نهادیم سر مویی ز زلف خود نمودیمجهان را در بسی غوغا نهادیم *** چو آدم را فرستادیم بیرونجمال خویش بر صحرا نهادیم جمال ما ببین کین راز پنهاناگر چشمت بود پیدا نهادیم *** اگر موجی از آن دریا برآیدشود ناچیز هرچه اینجا نهادیم اگر اینجا ز دریا برکناریجهانی پر غمت آنجا نهادیم *** وگر همرنگ دریا گردی امروزتو را سلطانی فردا نهادیم دل عطار را در عشق این راهچه گویی بی سر و بی پا نهادیم عطار » دیوان اشعار »...
"با جگر گوشه پیمبر این کنند وانگهی دعوی داد ودین کنند" "کاشکی ای من سگ هندوی او کمترین سگ بودمی در کوی او" * * * کیست حق را و پیمبر...