از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر یادگاری که در این گنبد دوار بماند
" از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر یادگاری که در این گنبد دوار بماند " حافظ » غزلیات هر که شد محرم دل در حرم یار بماند وان که این...
" از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر یادگاری که در این گنبد دوار بماند " حافظ » غزلیات هر که شد محرم دل در حرم یار بماند وان که این...
" ز تندباد حوادث نمیتوان دیدن در این چمن که گلی بوده است یا سمنی " حافظ » غزلیات دو یار زیرک و از باده کهن دومنی فراغتی و کتابی...
" دیگر ز شاخ سرو سهی بلبل صبور گلبانگ زد که چشم بد از روی گل به دور ای گل به شکر آن که تویی پادشاه حسن با بلبلان بیدل...
فکر بلبل همه آن است که گل شد یارش گل در اندیشه که چون عشوه کند در کارش حافظ » غزلیات (غزل ۲۷۷) فکر بلبل همه آن است که گل...
"زان یار دلنوازم شکریست با شکایت گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت" "در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشهای برون آی ای کوکب هدایت" حافظ...
“در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست” “عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست” در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست در صراط مستقیم ای دل کسی...
"قدر مجموعه گل مرغ سحر داند و بس که نه هر کو ورقی خواند معانی دانست" صوفی از پرتو می راز نهانی دانست گوهر هر کس از این لعل توانی...
“چشم جادوی تو خود عین سواد سحر است” تا سر زلف تو در دست نسیم افتادست دل سودازده از غصه دو نیم افتادست چشم جادوی تو خود عین سواد سحر...
“کمر کوه کم است از کمر مور این جا ناامید از در رحمت مشو ای باده پرست” * مطلب طاعت و پیمان و صلاح از من مست که به پیمانه...
" چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخن شناس نهای جان من خطا این جاست " " در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و...
" ای نسیم سحر آرمگه یار کجاست منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست " " آن کس است اهل بشارت که اشارت داند نکتهها هست بسی محرم اسرار کجاست...
"گدای کوی تو از هشت خلد مستغنیست اسیرِ عشقِ تو از هر دو عالم آزادست" حافظ ، غزلیات برو به کارِ خود ای واعظ این چه فریادست مرا فتاد دل...
"ای نور چشم من سخنی هست گوش کن چون ساغرت پر است بنوشان و نوش کن" حافظ ، غزلیات ای نور چشم من سخنی هست گوش کن چون ساغرت پر...
"می خواه و گل افشان کن از دهر چه میجویی این گفت سحرگه گل بلبل تو چه میگویی" حافظ ، غزلیات می خواه و گل افشان کن از دهر چه...
مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم طایر قدسم و از دام جهان برخیزم به ولای تو که گر بنده خویشم خوانی از سر خواجگی کون و مکان برخیزم...