بیدل دهلوى:”راست بازان را زحکم کج سرشتان چاره نیست”
نفع زین بازار نتوان برد بیجنس فریب ایکه سود اندیشهای سرمایهکن تزویر را نیست آسان راه بر قصر اجابت یافتن احتیاطی کن کمند نالهٔ شبگیر را در بیابان تحیر نم...
نفع زین بازار نتوان برد بیجنس فریب ایکه سود اندیشهای سرمایهکن تزویر را نیست آسان راه بر قصر اجابت یافتن احتیاطی کن کمند نالهٔ شبگیر را در بیابان تحیر نم...
تا نگهی در تپش آرام شمع ناخن پا تا مژه شهپر کنم تهمت آسودگیام داغ کرد رفع خجالت به چه جوهرکنم کاش درین عرصه به رنگ شرار از نفس سوخته...
عمریست سرشکی نزد از دیده تر موجاین بحر نهان کرد در آغوش گهر موجتحریک نفس آفت دل های خموش استبر کشتی ما اره بود جنبش هر موجبيدل دهلوى : عمریست سرشکی...
ز فسانه سازی این وآن، که رسد به معنی بینشاننشکسته بال و پر بیان به هوای او نپری عبثچمن صفا و کدورتی، می جام معنی و صورتیهمهای ولی به خیال خود که تویی همین...
زین چمن برگ گلی نیست نگرداند رنگباخبر باش که امروز تو فردا داردهمه از جلوه به انداز تغافل زدهایمآنچه نادیده توان دید تماشا دارددم تیغ تو نشد منفعل ازکشتن ماخون...
ز خویش رفتن ما رهبری نمیخواهد دلیل قافلهٔ صبح سینهٔ چاک است نیامدهست شرابی به عرض شوخی رنگ جهان هنوز سیه مست سایهٔ تاک است چه وانمایمت از چشم...
چه بود سر و کار غلط سبقان در علم و عمل به فسانه زدنز غرور دلایل بیخردی همه تیر خطا به نشانه زدنز مزاج جهان غرور نفس غلط است نشاندن جوش هوسکه ز...
آبروخواهی، مقیم آستان خویش باش اشک را از دیده پا بیرون نهادن خواری است پرفشانی نیست ممکن بسمل تصویر را زخمی تیغ تحیر از تپیدن عاری است بیدل دهلوی ،...
خاطرت گرجمع شداز هردوعالم فارغی قطرهواری چونگهر زین بحر بیپایان برآ دعوی فضل و هنر خواریست درابنای دهر آبرو میخواهی اینجا اندکی نادان برآ هرکساینجاقسمتش درخورداستعداداوست قابل صد نعمتی از...
غرقهٔ وهمیم ورنه این محیط از تنک آبیکناری بیش نیست ای شرر از همرهان غافل مباش فرصت ما نیزباری بیش نیست بیدل اینکمهمتان بر عز و جاه فخرها دارند و...
"هر سو نظرگشودیم زان جلوه رنگ دارد" بیدل دهلوی ، غزلیات هر سو نظرگشودیم زان جلوه رنگ دارد آیینه خانهها را یک عکس تنگ دارد بیش وکم تو و ماست...
اندیشه سرنگون شد، سعی خرد جنون شد دل هم تپید و خون شد تا فهم راز کردم بیدل دهلوی، غزلیات شب چشم امتیازی بر خویش باز کردم آیینهٔ تو دیدم...
دنیا وتلاش هوس بیخبری چند پیچید هوای کف خاکی به سری چند هنگامهٔ اسباب ز بس تفرقهساز است غربال کنی بحر که یابی گهری چند کو گوش که کس بر...
کر شدم تا چند شور حق و باطل بشنوم بشکنید این سازها تا چیزی از دل بشنوم غافل از معنی نیام لیک از عبارت چاره نیست هرچه لیلی گویدم باید...
به بیانم آن طرف سخن به تامل آنسوی وهم و وظن ز چه عالمم که به من ز من نرسیده غیرپیام او تک و پوی بیهده یافتم به هزار کوچه...