“بعد از اینم بیدماغ یاس نتوان زیستن”
بعد از اینم بیدماغ یاس نتوان زیستن دستگاه عیش جاوید من اکنون میرسد میروم در سایهاش بنشینم و ساغرکشم نونهال باغ امید من اکنون میرسد بیدل دهلوی ، غزلیات صبح...
بعد از اینم بیدماغ یاس نتوان زیستن دستگاه عیش جاوید من اکنون میرسد میروم در سایهاش بنشینم و ساغرکشم نونهال باغ امید من اکنون میرسد بیدل دهلوی ، غزلیات صبح...
ای خیال قامتت آه ضعیفان را عصا بر رخت نظارهها را لغزش از جوش صفا بیدل دهلوی ، غزلیات ای خیال قامتت آه ضعیفان را عصا بر رخت نظارهها را...
یاد آن سرگشتگی کز بستنش چون گردباد در زمین خاکساری آسمانی داشتیم یاد آن غفلت که ازگرد متاع زندگی عمر دامن چیده بود و ما دکانی داشتیم ذوق وصلی گشت...