“بنگر وفای یاران که رها کنند یاری” امیر هوشنگ ابتهاج
به غروب این بیابان بنشین غریب و تنها بنگر وفای یاران که رها کنند یاری "ابتهاج" چه غریب ماندی ای دل , نه غمی نه غمگساری نه به انتظار یاری...
به غروب این بیابان بنشین غریب و تنها بنگر وفای یاران که رها کنند یاری "ابتهاج" چه غریب ماندی ای دل , نه غمی نه غمگساری نه به انتظار یاری...
صدای خون در آواز تذرو است دلا این یادگار خون سرو است یادگار خون سرو ابتهاج دلا دیدی که خورشید ازشب سرد چو آتش سر ز خاکستر بر آورد زمین...
چه درد است این ؟ چه درد است این ؟ چه درد است ؟ که در گلزار ما این فتنه کردست ؟ "بهار غم انگیز" امير هوشنگ ابتهاج بهار آمد...
دگران از می غفلت مست اند فارغ از هر چه بلند و پست اند می ز هر جام که شد می نوشند با بد و نیک جهان می جوشند نه...
دیده ام بس چشم باز بی حضور مانده از دیدار آن دلدار دور وی بسا خلوت نشین پاکباز چشم بسته رفته تا درگاه راز آن که چشمم داد بینایی دهد...
اینه خورشید شود پیش رخ روشن او تاب نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا گوهر گم بوده نگر تافته بر فرق ملک گوهری خوب نظر آمد و سنجید مرا...
هوای روی تو دارم ، نمی گذارندم مگر به کوی تو این ابرها ببارندم گنج گم شده:اميرهوشنگ ابتهاج هوای روی تو دارم ، نمی گذارندم مگر به کوی تو این...
آبی که بر آسود زمینش بخورد زود دریا شود آن رود که پیوسته روان است امروز نه آغاز و نه انجام جهان است ای بس غم و شادی که پس...
" هر چه به گرد خویشتن می نگرم درین چمن اینه ی ضمیر من جز تو نمی دهد نشان " هوشنگ ابتهاج: همیشه در میان نامدگان و رفتگان ، از دو...
" زین گونه ام که در غم غربت شکیب نیست گر سر کنم شکایت هجران غریب نیست جانم بگیر و صحبت جانانه ام ببخش کز جان شکیب هست و ز...
" باغبان مژده ی گل می شنوم از چمنت قاصدک کو که سلامی برساند ز منت؟ " " بشنو از سبزه که در گوش گل تازه چه گفت با بهار...
" پیش ساز تو من از سحر سخن دم نزنم که بیانی چو زبان تو ندارد سخنم " امیر هوشنگ ابتهاج ( هـ الف سایه ) پیش ساز تو من...
" خداوندا دلی دریا به من ده در او عشقی نهنگ آسا به من ده " شعر نقش دیگر هوشنگ ابتهاج خداوندا دلی دریا به من ده در او عشقی...
" گر چشم دل بر آن مه آیینه رو کنی سیر جهان در آینه ی روی او کنی " " خون می چکد ز ناله ی بلبل درین چمن فریاد...
باز آی دلبرا که دلم بی قرار توست وین جان بر لب آمده در انتظار توست در دست این خمار غمم هیچ چاره نیست جز باده ای که در قدح...