فردوسی:”فریدون چو بشنید شد خشمناک ازان ژرف دریا نیامدش باک”
"چو آمد به نزدیک اروندرود فرستاد زی رودبانان درود" "فریدون چو بشنید شد خشمناک ازان ژرف دریا نیامدش باک" فردوسی ، شاهنامه ، ضحاک (بخش ۹) چو آمد به نزدیک...
"چو آمد به نزدیک اروندرود فرستاد زی رودبانان درود" "فریدون چو بشنید شد خشمناک ازان ژرف دریا نیامدش باک" فردوسی ، شاهنامه ، ضحاک (بخش ۹) چو آمد به نزدیک...
"فریدون به خورشید بر برد سر کمر تنگ بستش به کین پدر" فردوسی ، شاهنامه ، ضحاک (بخش ۸) فریدون به خورشید بر برد سر کمر تنگ بستش به کین...
"چنان بد که ضحاک را روز و شب به نام فریدون گشادی دو لب" "ز گیتی جهان آفرین را پرست ازو دان بهر نیکی زور دست" فردوسی ، شاهنامه ،...
"چو بگذشت ازان بر فریدون دو هشت ز البرز کوه اندر آمد به دشت" "بپویم به فرمان یزدان پاک برآرم ز ایوان ضحاک خاک" فردوسی » شاهنامه » ضحاک (بخش ۶) چو بگذشت ازان بر...
"نشد سیر ضحاک از آن جستجوی شد از گاو گیتی پر از گفتگوی" فردوسی » شاهنامه » ضحاک (بخش ۵) نشد سیر ضحاک از آن جستجوی شد از گاو گیتی پر از گفتگوی دوان مادر...
برآمد برین روزگار دراز کشید اژدهافش به تنگی فراز خجسته فریدون ز مادر بزاد جهان را یکی دیگر آمد نهاد فردوسی » شاهنامه » ضحاک (بخش ۴) برآمد برین روزگار دراز کشید اژدهافش به...
"چنان بد که هر شب دو مرد جوان چه کهتر چه از تخمهٔ پهلوان" "پس آیین ضحاک وارونه خوی چنان بد که چون میبدش آرزوی" فردوسی ، شاهنامه ، ضحاک...
"چو ضحاک شد بر جهان شهریار بر او سالیان انجمن شد هزار" فردوسی ، شاهنامه ، ضحاک (بخش ۱) شعر ضحاک بخش ۱ چو ضحاک شد بر جهان شهریار بر...
"چو ابلیس پیوسته دید آن سخن یکی بند بد را نو افگند بن" فردوسی ، شاهنامه ، جمشید (بخش ۳) چو ابلیس پیوسته دید آن سخن یکی بند بد را...
"یکی مرد بود اندر آن روزگار ز دشت سواران نیزه گذار" "فرومایه ضحاک بیدادگر بدین چاره بگرفت جای پدر به سر بر نهاد افسر تازیان بر ایشان ببخشید سود و...
"گرانمایه جمشید فرزند او کمر بست یکدل پر از پند او" "منی چون بپیوست با کردگار شکست اندر آورد و برگشت کار" فردوسی ، شاهنامه ، جمشید (بخش ۱) گرانمایه...
"پسر بد مر او را یکی هوشمند گرانمایه طهمورث دیو بند" "برفت و سر آمد بر او روزگار همه رنج او ماند از او یادگار" فردوسی ، شاهنامه ، طهمورث...
چو بشناخت آهنگری پیشه کرد از آهنگری ارّه و تیشه کرد برنجید و گسترد و خورد و سپرد برفت و به جز نام نیکی نبرد بسی رنج برد اندر آن...
"یکی روز شاه جهان سوی کوه گذر کرد با چند کس همگروه" "ز هوشنگ ماند این سده یادگار بسی باد چون او دگر شهریار" "کز آباد کردن جهان شاد کرد...
"جهاندار هوشنگ با رای و داد به جای نیا تاج بر سر نهاد" "به فرمان یزدان پیروزگر به داد و دهش تنگ بستم کمر" فردوسی ، شاهنامه ، هوشنگ (بخش...