چنان بدنام عالم گشتم از عشق نکونامی که اهل عشق را ننگ از من بینام و ننگ آید
" چنان بدنام عالم گشتم از عشق نکونامی که اهل عشق را ننگ از من بینام و ننگ آید " محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات (غزل شماره۲۷۲) گر...
" چنان بدنام عالم گشتم از عشق نکونامی که اهل عشق را ننگ از من بینام و ننگ آید " محتشم کاشانی » دیوان اشعار » غزلیات (غزل شماره۲۷۲) گر...
“بگریایدیدهایامغمآمد” * بهنالایدلکهدیگرماتمآمد بگریایدیدهایامغمآمد گلغمسرزدازباغمصیبت جهانراتازهشدداغمصیبت * خروشبحرازگردونگذشته سرشکابرازجیحونگذشته تونیزایدلچوابرنوبهاری بهبارازدیدههراشگیکهداری * درینماتمبسوزودردباشید بهاشگسرخورنگزردباشید بسانغنچهدلهاچاکسازید چونرگسدیدههانمناکسازید * زخوندیدهدرجیحوننشینید چوشاخارغواندرخوننشینید بهماتمبیخعیشازجانبرآرید بهزاریتخمغمدردلبکارید * “درمرثیهامامحسینعلیهالسلام” محتشمکاشانی،دیواناشعار،مثنویات بهنالایدلکهدیگرماتمآمد بگریایدیدهایامغمآمد گلغمسرزدازباغمصیبت جهانراتازهشدداغمصیبت جهانگردیدازماتمدگرگون لباستعزیتپوشیدهگردون...
“باد دربزمغممنشئهایازدردنصیب کهدرآننشئهزشادینشناسمغمرا” * گربهممیزدمامشبمژهٔپرنمرا آبمیبردبهیکچشمزدنعالمرا سوزدیرینهامازوصلنشدکمچهکنم کهاثرنیستدرینداغکهنمرهمرا * آنپریچهرهمگردستبداردازجور ورنهبرباددهدخاکبنیآدمرا ایتوراشیردلیدرخمهرمویبهبند قیدهرصیدمکنزلفخماندرخمرا * محتشمکاشانی،دیواناشعار،غزلیات گربهممیزدمامشبمژهٔپرنمرا آبمیبردبهیکچشمزدنعالمرا سوزدیرینهامازوصلنشدکمچهکنم کهاثرنیستدرینداغکهنمرهمرا آنپریچهرهمگردستبداردازجور ورنهبرباددهدخاکبنیآدمرا ایتوراشیردلیدرخمهرمویبهبند قیدهرصیدمکنزلفخماندرخمرا بنشیندرحرمخاصدلایدوستکهمن دوردارمزرختدیدهٔنامحرمرا باد دربزمغممنشئهایازدردنصیب کهدرآننشئهزشادینشناسمغمرا خواهیاکسیربقامحتشمازدستمده ساغردمبهدموساقیعیسیدمرا
"آفت حسن بتان است هجوم مگسان" تا به کی جان کسی دل بری از هیچ کسان آفت حسن بتان است هجوم مگسان تو ز خود غافلی ای شمع ملک پروانه...
"از خردم تا ابد فکر تو بیگانه کرد این دل دیوانه گشت با تو کجا آشنا" با تو بگویم که هجر با من بی دل چه کرد روزی من گر...
"ای چرخ غافلی که چه بیداد کردهای وز کین چها درین ستم آباد کردهای" "بهر خسی که بار درخت شقاوتست در باغ دین چه با گل و شمشاد کردهای" ...
"آهوی شیرافکن چشم بتان تیر نظر خوردهٔ آهوی توست" سرو جوان با همه آزادگی پیر غلام قد دل جوی توست غنچه که گوئی دهنش گشته گوش نکته کش از...
آسودگان چو نشئه درد آرزو کنند آیند و خاک کشتهٔ تیغ تو بو کنند یک دم اگر ستم نکنی میرم از الم بیچاره آن کسان که به لطف تو خو...
ای کعبهٔ مشتاقان دریاب که بر ناید مقصود من گم ره از طی بیابانها جان رخش طرب تازد چون ولوله اندازد غارت گر عشق تو رد قافلهٔ جانها شد در...
دل خود رای مرا برده گل خودروئی ترک خنجر کش مردم کش آتش خوئی سر و کارم به غزالیست کزاغیار مدام میکند روکش مردم به یک آدم روئی دیده پرنور...