ما را بجز خیالت، فکــری دگر نباشد
در هیچ سر خیالی، زین خوبتر نباشد

 کی شبروان کویت آرند ره به سویت
عکســـی ز شمع رویت، تا راهبر نباشد

 مـــا با خیال رویت، منزل در آب و دیده
کردیم تــــا کسی را، بر مــــا گذر نباشد

در خلوتی که عاشـق، بیند جمال جانان
باید که در میانه، غیر از نظر نباشد

 چشمت به غمزه هــــر دم،خون هزار عاشق
ریزد چنانکـه قطعا کس را خبر نباشد

 از چشم خود ندارد، سلمان طمع که چشمش
آبی زند بر آتش، کان بی جگر نباشد

سلمان ساوجی

ما را بجز خیالت، فکــری دگر نباشد
در هیچ سر خیالی، زین خوبتر نباشد

کی شبروان کویت آرند ره به سویت
عکســـی ز شمع رویت، تا راهبر نباشد

مـــا با خیال رویت، منزل در آب و دیده
کردیم تــــا کسی را، بر مــــا گذر نباشد

هرگز بدین طراوت، سرو و چـمن نرویــد
هرگز بدین حــلاوت، قنــد و شکــر نباشــــد

در کوی عشـــق باشد جان را خطر اگر چه
جایی که عشــق باشد جان را خطر نباشد

گر با تو بر سرو زر، دارد کســـی نزاعی
مــن ترک ســـر بگویم، تا دردسر نباشــد

دانم که آه ما را، باشد بسی اثرها
لیکن چه ســود وقتی کز ما اثر نباشد؟

در خلوتی که عاشـق، بیند جمال جانان
باید که در میانه، غیر از نظر نباشد

چشمت به غمزه هــــر دم،خون هزار عاشق
ریزد چنانکـه قطعا کس را خبر نباشد

ز چشم خود ندارد، سلمان طمع که چشمش
آبی زند بر آتش، کان بی جگر نباشد

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=10383

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند