تفسیر صوتی قرآن کریم سوره مبارکه فاتحه توسط آیت الله جوادی آملی بخش پنجم به مدت زمان 28 دقیقه



دانلود

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم

اوصاف خدا منزه از حدود نقصى

در تفسیر آیهٔ مبارکهٔ *«بسم الله الرحمن الرحیم»*(1) مطالبی به عرض رسید. دربارهٔ ‌رحمت این نکته باید مورد توجه باشد که هر صفتی که به خدای سبحان نسبت می‌دهند منزه از حدود نقصی است. یعنی اگر بعضی از صفات در انسانها یافت می‌شود، همراه با یک لوازمی است، ‌دربارهٔ خدای سبحان همان کمال ثابت است بدون آن همراهان نقص. مثلاً‌ انسان اگر رحیم است،‌ رحمتش این است که در برابر یک امر رقت باری قلبش متأثر می‌شود، آنگاه شروع به کمک می‌کند. رحمت در انسان همراه با تأثر قلبی و انفعال درونی است. آنچه که در انسان کمال است، همان رسیدگی به کار مردم است. اما آن تأثر و انفعال، آن در اثر نقص انسان است. ممکن است یک موجودی کامل باشد و نیاز هر نیازمندی را هم برآورده کند و خود منفعل و متأثر نشود چون این انفعال ناشی از نقص است. گاهی ممکن است این انفعال که نقص است به حساب کمال تلقی بشود. بعضی وقتی یک انسان مستمندی را در هوای سرد می‌بینند قلبشان متأثر می‌شود و این انفعال ناشی از نقص است. گاهی ممکن است این انفعال که نقص است به حساب کمال تلقی بشود. بعضی وقتی یک انسان مستمندی را در هوای سرد می‌بینند قلبشان متأثر می‌شود و برای برطرف کردن این تأثر قلبی به آن مستمند کمک می‌کنند، نه به عنوان یک احترام و وظیفهٴ دینی بلکه به عنوان یک ترحم. این در عین حال که یک وصف نقصی است،‌ این شخص او را کمال می‌داند. می‌گوید من دلم می‌سوزد. او باید طوری زندگی کند که مستمند به این صورت در نیاید. اکنون که به این صورت درآمد با احترام باید انجام وظیفه کند نه با ترحم. اینکه در ما این کمک با تأثر و انفعال همراه است، این در اثر نقص ماست نه اینکه در حقیقت رحمت این معنا مأخوذ باشد که با انفعال و تأثر قلبی همراه باشد.
رحمت الهی منزه از هر انفعال
بنابراین خدای سبحان که رحیم است و رحمان است، نیاز هر نیازمندی را بر طرف می‌کند بدون انفعال قلبی و تأثر،‌ چون آن نقص است. و دربارهٔ رحمان و رحیم این معلوم می‌شود که این انسان به یک کمال بالاتری رسیده است و معلوم می‌شود که در حقیقت رحمت، انفعال و تأثر درونی اخذ نشده است و اگر بر خدای سبحان رحمت اطلاق می‌شود نه یعنی آن کمال همراه با نقص بلکه خصوص آن کمال. یعنی آن فیضی که خدای سبحان به مستمند اعطا می‌کند همان رحمت است. لازمه‌اش این نیست که با انفعال و تأثر قلبی همراه باشد. قساوت چون همراه با کمال نیست، قساوت چون همراه با کمال نیست، نقص است. این تأثر و انفعال و سوزش دل در اثر آمیختگی با آن کمال، زمینه آن کمال است. ترحم یک جهت وجودی دارد که خیر به غیر می‌رساند. و یک جهت نقصی دارد که انسان خودش متأثر می‌شود. اگر انسان کامل باشد در همهٔ موارد خیری که می‌رساند منطقش این است *«انما نطعمکم لوجه الله»*(2) این نقص ذاتی نیست. ترحم اگر ذاتی باشد که به قول شما یک عده قسی نخواهند بود. آنها که *«فطال علیهم الأمد فقست قلوبهم»*(3) معلوم می‌شود که ذاتی آنها ترحم نیست. ترحم ذاتی نیست. گاهی به این صورت قساوت درمی‌آید، گاهی به صورت کمال. گاهی انسان موظف است دلش بسوزد. گاهی موظف است که جلوی دلسوزی را بگیرد. دربارهٔ اجرای حدود الهی می‌فرماید که *«و لا تأخذکم بهما رأفه فی دین الله إن کنتم تؤمنونَ بالله و الیوم الآخِر و لیشهد عذابهما طائفه من المؤمنین»*(4) این دلسوزی را خدا نهی می‌کند. چون دین، دین عقل است نه دین دلسوزی. گاهی عقل دستور رحمت می‌دهد، گاهی فرمان قساوت می‌دهد. کمال در عقل است. چون کمال در عقل است عقل به انسان به دستور و راهنمایی خدای سبحان می‌گوید اگر دیدید محدودی را دارند حد جاری می‌کنند و دستش را قطع می‌کنند یا مثلاً تازیانه می‌زنند کما در این آیهٔ یاد شده، اینجا جای رحم نیست. جای عاطفه نیست. این عاطفه‌ای بودن نقص است. پس عاطفی بودن کمال نیست،‌ عاقل بودن کمال است و هو المطلوب. *«فَبما رحمه من الله لنتَ لهم»*(5)‌ دلسوزی غیر از رئوف بودن است. رأفت یک جهت کمال به همراه دارد،‌ که آن تربیت و پرورش و دیگران را به خیر رساندن است. یک جهت نقص به همراه دارد که آن دلسوزی است و تأثر درونی است. فرشتگان و موجودات عالیه و ذات اقدس اله رحمت دارند بدون دلسوزی. یعنی این رحمت کامله، ‌در آنجاست. همراهش که نقص است در آنجا نیست.

تفاوت علم بشر و علم خدا

نظیر علم، علمی که در ماست سابقهٴ‌ جهل دارد یعنی ما قبلاً جاهل بودیم، هم اکنون عالمیم. این علمی که در ماست هم از طرف گذشته سابقهٴ‌ عدم داشت، جاهل بودیم بعد عالم شدیم،‌ هم در آینده به نسیان محدود است که خیلی از چیزها را می‌فهمیم، بعد یادمان می‌رود. این علم که گذشته‌اش جهل بود و آینده‌اش نسیان، همراهان او ناقصند نه خود او. وقتی به خدای سبحان نسبت داده می‌شود خود آن کمال به خدا نسبت داده می‌شود نه همراهان نقص. در انسان هر کسی که عالم شد سابقهٴ جهل دارد. *«والله اُخرجکم من بطون اُمهاتکم لاتعلمون شیئاً»*(6) علم هر کسی مسبوق به جهل است و احیاناً مبتلا به نسیان هم خواهد شد، همراهان این علم نقص است امّا خود این علم که ظهور و حضور و شهود و کشف است کمال است و دربارهٔ خدای سبحان این همراهان نقص راه ندارد. اصل کمال راه دارد. در رحمت،‌ چه رحمت رحمانیه چه رحمت رحیمیه،‌ این چنین است؛ اصل جوهرهٴ‌ کمال که در معنای رحمت است برای خدای سبحان ثابت است اما همراهانش که تأثر قلبی و سوزش و انفعال و مانند آن باشد،‌ اینها نقص است و نقص در حریم خدای سبحان راه ندارد.
در حقیقت رحمت، دلسوزی اخذ نشده است

اگر در حقیقت رحمت دلسوزی أخذ شده باشد،‌ اطلاق رحمت بر آنهایی که دلی ندارند تا بسوزد مجاز است. در حقیقت رحمت دلسوزی أخذ نشده است. علم نمی‌گوید که قبلاً‌ حتماً‌ کسی باید جاهل باشد بعد عالم بشود که اگر جاهل نبود و همواره عالم بود نمی‌گویند عالم. در حقیقت علم، جهل أخذ نشده. در حقیقت رحمت دلسوزی و عاطفه أخذ نشده. اگر کسی اصلاً‌ قلبش مملو مهر خدا بود و سخن از *«انما نطعمکم لوجه الله»*(7) بود نه تأ‌ثر قلبی، این همین که بشنود یک کسی دم در می‌گوید من مسکینم،‌ آن منظره را نمی‌بیند که قلبش متأثر بشود خود گرسنه می‌ماند و او را سیر می‌کند و حرفش این است: *«انما نطعمکم لوجه الله»*(8) نه برای این که دلم سوخت می‌خواهم این سوزش دل، را برطرف کنم. سخن از سوزش دل این قلبی که با حب خدا متیّم است اصلاً‌ غیر را راه نمی‌دهد تا برای او دلسوزی کند. متیّم یعنی پر. اگر این قلب به حب خدا متیم شد جا برای مسکین و یتیم و اسیر نیست تا انسان آنها را ببیند برای آنها دلسوزی کند. او فوق آن است که دلسوزی کند. او همه‌اش *«انما نطعمکم لوجه الله»*(9) را دارد. فتحصل در جوهرهٴ‌ معنای رحمت رحمانی یا رحیمی،‌ در معنای رحمت دلسوزی و انعطاف و انفعال و مانند آن أخذ نشد تا اطلاقش بر فرشته‌ها و بر خدای سبحان و مانند آن مجاز باشد یا اشتراک لفظی. بحثهای دیگری که دربارهٔ رحمان و رحیم هست. چون در آیهٔ سوم همین سورهٔ مبارکهٔ فاتحه الکتاب باز این دو تا کلمه تکرار می‌شود،‌ بقیهٴ‌ بحث را اگر خدای سبحان توفیق داد آنجا عرض می‌کنم. بنابراین این کلمه و سایر بحثهایی که احیاناً دربارهٔ بسم الله هست،‌ در سور دیگر هم که انشاء‌ الله رسیدیم مطرح خواهد شد.
حمد، مدح و ثناء مرادف نیستند
*«بسم الله الرحمن الرحیم»*(10) سورهٔ فاتحه الکتاب با هدف این سوره که عبادت و حمد است سازگار است. *«الحمد لله رب العالمین»*(11)‌ این دومین آیه است چون بسم الله اولین آیه بود و *«الحمد لله رب العالمین»*(12)‌ دومین آیه است. حمد از آن خدایی است که مدبر جهانیان است. حمد و مدح و ثنا و شکر گر چه نزدیک همند ولی مرادف نیستند یک تفاوت رقیقی بین این مفاهیم هست. چه اینکه در فارسی احیاناً می‌گوییم سپاس و ستایش و مانند آن اینها یک فرقهای رقیقی با هم دارند که احیاناً به عنوان مرادف تلقی می‌شوند. ترادفی در کار نیست برای اینها.
حمد، ثناء بر جمیل وحمد در برابر نعمت، از آن خداست
حمد؛ آن ثناء بر جمیل است در برابر نعمتی که آن منعم حکیم عاقل انعام کرده است و آفرید. خواه نسبت به حامد خواه نسبت به دیگران. حمد اینطور نیست که در برابر نعمتی باشد که به حامد رسیده است ممکن است به حمد کننده نرسد اما کار خیری باشد که یک مبدئی نسبت به یک شخصی یا شئی انجام داده است بنابراین اگر حمد شکری است برفعل جمیل، خواه آن فعل جمیل نسبت به انسان باشد خواه نسبت به دیگری ما می‌توانیم بگوییم خدا را نسبت به جمیع نعمتهایی که آفریده است شکر می‌کنیم. چه آن نعمی که به ما رسیده و می رسد چه نعمی که دربارهٔ دیگران بود. چه نعمی که در آینده ایجاد می‌کند، چه نعمتهایی که در گذشته ایجاد کرده است این حمد اختصاص ندارد به اینکه در برابر نعمتی باشد که به شاکر رسیده است. اگر درحقیقت حمد این اخذ نشد که نسبت به خصوص حامد باشد و هر کار خیری که از مبدأ فاعلی نشأت گرفته جای سپاس و ستایش است و قرآن کریم می‌گوید هر چه شیء است که شیء بر او اطلاق می‌شود،‌ مخلوق خداست. و هر چه مخلوق خداست زیباست و اگر حمد در برابر کار زیبا و کار خوب است پس حمد ازلی و ابدی مال خداست. بیان ذلک این است که در یک کریمه‌ای خدای سبحان فرمود :‌ *«الله خالق کل شی»*(13) چه در سورهٔ رعد و چه در سور دیگر. در سوره رعد فرمود: خدای سبحان آفریدگار جمیع اشیاء‌ است. *«الله خالق»* آیهٔ 16 سوره رعد این است: *«قل الله خالق کل شی»*(14) پس هر چه که مصداق شیء است مخلوق است. ممکن نیست چیزی شیء بر او اطلاق بشود و او مخلوق خدای سبحان نباشد. این یک اصل. حمد در برابر اصل کار نیست در برابر کار زیبا و کار جمیل است. اصل معنا را این آیهٔ‌ سوره رعد تثبیت می‌کند که هر چه شیء است مخلوق خداست هیچ چیزی نیست که شیء بر او اطلاق بشود و مخلوق خدا نباشد در سورهٔ سجده آیه‌ 7 سوره سجده اینچنین فرمود: *«الذی احسن کل شیء خلقه»*(15) خدایی که هر چه آفرید حسن و جمیل و نیکو آفرید. پس «کل شیء فهو مخلوق لله سبحانه و تعالی» این یک مقدمه و «کل مخلوق فهو حسن» این دو مقدمه. «فکل شیء حسن».
سؤال
جواب: شر امر عدمی است مخلوق نیست. وقتی شما شر را تحلیل می‌کنید، می‌بیند که به عدم منتهی می‌شود.
پس «کل شیء‌ فهو مخلوق لله سبحانه و تعالی» این یک مقدمه طبق آیه مبارکه سورهٔ رعد و دیگر آیات. که *«الله خالق کل شی»*(16) و هر چه مخلوق است جمیل و زیباست، طبق آیه هفت سوره سجده *«الذی أحسن کل شیء خَلَقَهُ»*(17)؛ یعنی هر چه آفرید،‌ حسن و نیکو آفرید. این دو مقدمه. اگر همه‌ٴ کارهای خدا جمیل است اینچنین نیست که کار خدا نسبت به خدا جمیل باشد، نسبت به دیگران نه. یا نسبت به بعضی اشیاء‌ جمیل باشد و نسبت به بعضی اشیاء‌ دیگر جمیل نباشد بلکه کاری که خدا می‌پسندد و می‌کند، جمیل مطلق است لذا می‌گوییم «و کل جمالک جمیل»(18) چون اینچنین است و حمد هم در برابر جمیل است، پس هیچ کار خیری در جهان هستی نیست مگر اینکه مال خداست و حمد هم در برابر کار خیر است پس *«الحمد لله»*. این لام می‌تواند لام استغراق باشد. قهراً خدا می‌شود حمید محض، محمود صرف و حمد هر جا هست مال اوست. و اگر کسی حمد را به غیر خدا نسبت داد بیراهه رفته است

منعم از آن جهت که مخلوق خداست، خیر خداست
و اگر سخن در آن حدیث شریف آن است «من لم یشکر المنعِمَ من المخلوقین لم یشکر الله»(19) مخلوق بما انه مخلوق همان خیر خداست نه اینکه انسان باید شاکر زید وعمر باشد و مداحی زید و عمر را زیر پوشش اینکه «من لم یشکر المنعِمَ من المخلوقین لم یشکر الله»(20) توجیه کند. بگوید خدا را شکر که از این راه به من انعام رساند نه از زید بما انه زید شکرکند. پس *«الحمد لله»* جمیع محامد از آن خداست این طور نیست که در دعاهای سحر ماه مبارک رمضان که می‌گوییم «و کل جمالک جمیل»(21) یعنی همهٴ کارهای خوب تو خوب است خب همهٔ کارهای هر کسی همینطور است. هر کار خوبی که زید بکند خوب است هر کار خوبی که عمرو بکند خوب است. نه خیلی از کارهاست که برای زید خوب است برای عمرو بد است. خیلی از کارهاست که برای عمرو خوب است برای زید بد است. ولی کار خدا برای همه خوب است. اینطور نیست که چیزی برای خدا جمال باشد، نسبت به جهان اینچنین نباشد. لذا به ما آموختند که در سحرهای ماه مبارک رمضان عرض کنیم هر چه که جمال توست جمیل مطلق است «و کل جمالک جمیل»(22) و هر چه کمال توست کمال مطلق است. «و کل کمالک کامل»(23) کمال تو کمال مطلق است نه کمال نسبی. بنابراین هر جا کمال است از آن توست هر جا جمال است از آن توست. حمد هم در برابر کمال و جمال است پس *«الحمد لله»*. هیچ کسی مالک حمد نخواهد بود. نه اینکه انسان این علل وسطیه را محترم بشمارد بگوید اینها هم مجاری فیض خدایند و سرآغاز سلسله، فیض خداست یعنی ما اگر این رشتهٴ‌ خلق را ادامه بدهیم به سرآغاز که می‌رسیم آنجا سخن از خداست نه همین جا فیض خدا به ما می‌رسد.
اسناد پیروزی به خدای سبحان در جبههٴ حق
گاهی خدا از این وقایع پرده‌‌ برمی‌دارد می‌گوید شمایی که در میدان جنگ پیروز شدید، کار شما نبود *«فلم تقتلوهم و لکن الله قتلهم»*(24) نسبت به پیامبر یک احترامی می‌کند، می‌فرماید: *«و ما رمیتَ إذ رمیتَ و لکن الله رَمیٰ»*(25) این حرمت و احترام را برای رزمنده‌ها هم قائل نیست. نمی‌گوید آنوقتی که شما کشتید شما نکشتید من کشتم، اصلاً صریحاً‌ نفی می‌کند. دربارهٔ رسول خدا نفی و اثباتش آمیخته است. می‌فرماید: *«و ما رمیتَ إذ رمیتَ و لکن الله رَمیٰ»*(26) ولی دربارهٔ دیگران چطور؟ دربارهٔ دیگران نمی‌فرماید شما نکشتید آنوقتی که کشتید بلکه خدا کشت. فرمود: شما نکشتید. خودتان را نبینید این در سورهٔ‌ مبارکهٔ انفال بین این دو قسمت فرق گذاشته است. آیهٔ‌ 17 سورهٔ‌ انفال ؛ *«فلم تقتلوهم»*(27) شما نکشتید. *«و لکن الله قتلهم»*(28). خدا دشمنانتان را کشت. کار، کار خداست. وقتی نوبت به پیامبر می‌رسد، می‌فرماید: *«و ما رمیتَ إذ رمیتَ و لکن الله رَمیٰ»*(29) تو آن وقتی که رمی کردی تو نبودی خدا بود که رمی کرد. این فیض خدا و ظهور فعل خدا به دست تو تجلی کرد چون الان در اوصاف فعلیه خدای سبحان بحث است نه در صفت ذاتیه ذات اقدس اله. در این کریمه فرمود: (تو آن وقتی که این مشت شن را انداختی، تو نبودی این لطف خدا بود). این تعارف را نسبت به رسولش می‌کند. ولو مجازاً می‌فرماید: *«و ما رمیتَ إذ رمیتَ و لکن الله رَمیٰ»*(30) اما این را دیگر نسبت به رزمنده‌ها نمی‌کند. می‌فرماید: *«فلم تقتلوهم»*(31) دیگر ندارد ؛ فلم تقتلوهم اذ قتلتموهم! آن وقتی که شما کشتید، شما نکشتید. می‌فرماید اصلاً‌ کار، کار شما نیست. وقتی خوب تحلیل کنید چیزی برای شما نمی‌ماند. اگر خوب تحلیل کنید، چیزی برای شما نمی‌ماند. این فیض خداست که دارد میدان جنگ را اداره می‌کند. لذا وقتی هم که کفّار را شکست دادند، بر خودش حمل می‌کند. می‌فرماید *«فَقُطِع دابُر القوم الّذین ظلموا و الحمد لله رب العالمین»*(32) دیگر نمی‌‌گوید شما بارک الله پیروزشدید. برای دیگران سهمی قائل نیست. آنکه دل را آفرید، آنکه دل را متوجه جبهه می‌کند، آنکه توان را آفرید، آنکه *«انزلنا الحدید»*(33) را به ما آموخت، و همه و همهٔ کارها را کرد، جمیل مطلق کار اوست وقتی هم که جنگ پیروز شده می‌گوید الحمد لله رب العالمین. *«فقطع دابر القوم الذین ظلموا و الحمد لله رب العالمین»*(34) این در سورهٔ انعام است. آیهٔ‌ 45 سورهٔ انعام این یک آیه است. فرمود وقتی که ما ستمکاران را مترفین را ریشه کن کردیم *«فَقُطِعَ دابرُ القوم الّذین ظلموا و الحمد لله رب العالمین»*(35) نه درود بر انسانی که این انسان دارد جبهه را اداره می‌کند. در آن آزاد سازی خرمشهر دیدید امام که می‌گوید من بالای آن دست را بوسه می‌زنم چه تعبیر حساب شده‌ای را ذکر کرد. دستی که دست خدا بالای اوست. یعنی دست خدا را دارم می‌بوسم نه دست سپاهی را. یک عارف هرگز دست غیر خدا را نمی‌بوسد!‌ که دست خدا بالای اوست این تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است. او می‌فهمد که چه می‌گوید. بازوی شما را که دست خدا بر بالای اوست، بوسه می‌زنم. این تعلیق حکم به وصف مشعر به علیت است. مثل اینکه گفتند این دانشمند را اکرام بکن. اکرم العالم یعنی اکرمه لعلمه. اگر گفتند اکرم زیداً‌ انسان سؤال می‌کند لم ؟ امّا اگر گفتند اکرم العالم، تعلیق حکم بر وصف مشعر به علیت است. خدا وقتی که ستمکار را از صحنه بیرون می‌کند، خودش را شکر می‌کند. می‌فرماید «فقُطِعَ دابر» دابر یعنی ریشه و اصل *«فَقُطِعَ دابرُ القوم الّذین ظلموا و الحمد لله رب العالمین»*(36) چون در سورهٔ نحل فرمود: *«و ما بکم من نعمه فمن الله»*(37)
رزمندهٴ پیروزِ موحد هم مىگوید: الحمد لله رب العالمین
اگر در سورهٔ نحل فرمود : *«و ما بکم من نعمه فمن الله»*(38) آنگاه خود رزمنده هم وقتی فاتح شد، او خودش هم می‌گوید: الحمد لله رب العالمین. او بلد است چه جوری حق‌شناسی کند. دیگر نمی‌گوید درود بر خودم، می‌گوید: الحمد لله رب العالمین. یک سرباز موحد می‌گوید الحمد لله رب العالمین. *«و ما بکم من نعمه فمن الله»*(39) اگر همهٔ نعمت از ناحیه‌ خداست، منعم را باید حمد کرد نه دیگری را. *«و ما بکم من نعمه فمن الله»*(40) آنگاه وقتی ستمکار را ریشه‌کن کرد،‌ دابر و ریشه و اصل اینها را قطع کرد، می‌فرماید: *«فَقُطِعَ دابرُ القوم الّذین ظلموا و الحمد لله رب العالمین»*(41) پاداش خدای سبحان هم رحمت است و توفیقی که انسان بتواند دین خدا را حفظ کند رحمت است. لذا انسان هم برای این نعمت دنیایی خدا را حمد می‌کند، هم برای آن پاداش اخروی *«له الحمد فی الاولى و الآخرهِ»*(42) که آیهٔ دیگر قرآن کریم است.
تعبیر اجر و جزاء برای تشویق نه بیانگر استحقاق
پاداش که می‌دهد، محمود است. توفیق حمایت دین هم که می‌دهد، محمود است. پاداش را اینکه می‌گوید من اجر می‌دهم برای تشویق است و گرنه اینکه می‌فرماید: به من بفروشید من از شما می‌خرم، انسان چه دارد که به او بفروشد؟‌ گاهی به ما می‌ فرماید من برای تشویق شما می‌گویم به شما مزد می‌دهم. و الا تمام این چشم و گوشتان هم مال من است. *«امن یملک السمع و الابصار»*(43) تعبیر اجر برای تشویق است. تعبیر به اشتراء برای تشویق است. انسان چه دارد که به مالک سماوات بفروشد؟ اگر در سورهٔ‌ توبه فرمود: *«ان الله اشتری من المؤمنین انفسهم و اموالهم بأنَّ لهم الجنه»*(44) با ما دارد معامله می‌کند از ما دارد می‌خرد مگر نه آن است که *«و لله ملکُ السّماوات و الارض»*(45) پس ما مالک چه هستیم که به عنوان مثمن به او بدهیم ؟ و او فاقد چیست که به عنوان مثمن از ما دریافت کند؟ اگر تعبیر اجر است اگر تعبیر بیع است اگر تعبیر شراء است، همه و همه تشویق است مثل اینکه انسان به کودکش می‌گوید : شما این کار را بکن، اینقدر به تو مزد می‌دهم پاداش می‌دهم. او برای خود درس می‌خواند. نه اینکه نیازی از این طرف برای اولیاء باشد. کار را خدای سبحان به دست این شخص انجام داد. لذا فرمود *«قاتلوهم یعذبهم الله بأیدیکم»*(46) شما بجنگید، خدا آنها را با دست شما عذاب می‌کند و آن کسی که توفیق پیدا کرده که دین خدا را یاری کند او بیش از دیگران باید شاکر باشد. او بیش از دیگران باید حمد کند زیرا الان دست اوشده مظهر فیض خدا. خدا با دست او دارد کافر را عذاب می‌کند *«قاتلوهم یعذبهم الله بایدیکم»*(47) خدا با دست شما آنها را عذاب می‌کند. این توفیق نصیب انسان شده که باید شاکر باشد وبگوید الحمد لله رب العالمین. این توضیحش برای بعد انشاء الله.
«الحمد لله رب العالمین»


پاورقی‌ها:


(1) سورهٔ فاتحه الکتاب، آیهٔ 1.
(2) سورهٔ انسان، آیهٔ 9.
(3) سورهٔ حدید، آیهٔ 16.
(4) سورهٔ نور، آیهٔ 2.
(5) سورهٔ آل عمران، آیهٔ 159.
(6) سورهٔ نحل، آیهٔ 78.
(7) سورهٔ انسان، آیهٔ 9.
(8) سورهٔ انسان، آیهٔ 9.
(9) سورهٔ انسان، آیهٔ 9.
(10) سورهٔ فاتحه الکتاب، آیهٔ 1.
(11) سورهٔ فاتحه الکتاب، آیهٔ 2.
(12) سورهٔ فاتحه الکتاب، آیهٔ 2.
(13) سورهٔ رعد، آیهٔ 16.
(14) سورهٔ رعد، آیهٔ 16.
(15) سورهٔ سجده، آیهٔ 7.
(16) سورهٔ رعد، آیهٔ 16.
(17) سورهٔ سجده، آیهٔ 7.
(18) بحار، ج 94، ص 370؛ مفاتیح الجنان، دعای سحر.
(19) وسائل الشیعه، ج 16، ص 314.
(20) وسائل الشیعه، ج 16، ص 314.
(21) بحار، ج 94، ص 370؛ مفاتیح الجنان، دعای سحر.
(22) بحار، ج 94، ص 370؛ مفاتیح الجنان، دعای سحر.
(23) بحار، ج 94، ص 370؛ مفاتیح الجنان، دعای سحر.
بحار، ج 94، ص 370؛ مفاتیح الجنان، دعای سحر.
(24) سورهٔ انفال، آیهٔ 17.
(25) سورهٔ انفال، آیهٔ 17.
(26) سورهٔ انفال، آیهٔ 17.
(27) سورهٔ انفال، آیهٔ 17.
(28) سورهٔ انفال، آیهٔ 17.
(29) سورهٔ انفال، آیهٔ 17.
(30) سورهٔ انفال، آیهٔ 17.
(31) سورهٔ انفال، آیهٔ 17.
(32) سورهٔ انعام، آیهٔ 45.
(33) سورهٔ حدید، آیهٔ 25.
(34) سورهٔ انعام، آیهٔ 45.
(35) سورهٔ انعام، آیهٔ 45.
(36) سورهٔ انعام، آیهٔ 45.
(37) سورهٔ نحل، آیهٔ 53.
(38) سورهٔ نحل، آیهٔ 53.
(39) سورهٔ نحل، آیهٔ 53.
(40) سورهٔ نحل، آیهٔ 53.
(41) سورهٔ انعام، آیهٔ 45.
(42) سورهٔ قصص، آیهٔ 70.
(43) سورهٔ یونس، آیهٔ 31.
(44) سورهٔ توبه، آیهٔ 111.
(45) سورهٔ آل عمران، آیهٔ 189.
(46) سورهٔ توبه، آیهٔ 14.
(47) سورهٔ توبه، آیهٔ 14.

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=15954

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند