“نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد
حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد

فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور
خود گری خود شکنی خود نگری پیدا شد”

اشعار اقبال لاهوریاقبال لاهوری »

شعر میلاد آدم اقبال لاهوری

نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد
حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد

فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور
خود گری خود شکنی خود نگری پیدا شد

خبری رفت ز گردون به شبستان ازل
حذر ای پردگیان پرده دری پیدا شد

آرزو بیخبر از خویش به آغوش حیات
چشم وا کرد و جهان دگری پیدا شد

زندگی گفت که در خاک تپیدم همه عمر
تا ازین گنبد دیرینه دری پیدا شد

فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور

صفحه اینستاگرام حرف محبت

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=1620

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند