تا نقش خیال دوست با ماست
ما را همه عمر خود تماشاست
سنایی » دیوان اشعار » غزلیات (غزل ۲۸)
تا نقش خیال دوست با ماست
ما را همه عمر خود تماشاست
آنجا که جمال دلبر آمد
والله که میان خانه صحراست
وانجا که مراد دل برآمد
یک خار به از هزار خرماست
گر چه نفس هوا ز مشکست
ورچه سلب زمین ز دیباست
هر چند شکوفه بر درختان
چون دو لب دوست پر ثریاست
هر چند میان کوه لاله
چون دیده میان روی حوراست
چون دولت عاشقی در آمد
اینها همه از میانه برخاست
هرگز نشود به وصل مغرور
هر دیده که در فراق بیناست
بدون دیدگاه