“چنین شنیدم که هرکه شبها نظر ز فیض سحر نبندد
ملک ز کارش گره گشاید فلک بکینش کمر نبندد”
*
چنین شنیدم که لطف یزدان
بروی جوینده در نبندد
دری که بگشاید از حقیقت
بر اهل عرفان دگر نبندد
*
دلی که باشد بصبح خیزان
عجب نباشد اگر که هردم
دعای خود را بکوی جانان
ببال مرغ اثر نبندد
*
بزیر دستان مکن تکبر
ادب نگهدار اگر ادیبی
که سربلندی و سرفرازی
گذر براه سحر نبندد
*
صفای اصفهانی ، غزلیات
*
چنین شنیدم که لطف یزدان
بروی جوینده در نبندد
دری که بگشاید از حقیقت
بر اهل عرفان دگر نبندد
چنین شنیدم که هرکه شبها
نظر ز فیض سحر نبندد
ملک ز کارش گره گشاید
فلک بکینش کمر نبندد
دلی که باشد بصبح خیزان
عجب نباشد اگر که هردم
دعای خود را بکوی جانان
ببال مرغ اثر نبندد
اگر خیالش بدل بیاید
سخن بگویم چنانکه طوطی
جمال آیینه تا نبیند
سخن نگوید خبر نبندد
بر شهیدان کوی عشقش
بسرخروئی علم نگردد
برنگ لاله کسی که داغ
غمش بلخت جگر نبندد
بزیر دستان مکن تکبر
ادب نگهدار اگر ادیبی
که سربلندی و سرفرازی
گذر براه سحر نبندد
ز تیر آه چو ما فقیران
شود مشبک اگر که شبها
فلک بر انجم زره نپوشد
قمر ز هاله سپر نبندد
صفا برندی کجا تواند
دم از بیانات عاشقی زد
هرآنکه نالد بنالهٔ نی
چو نی بهرجا کمر نبندد
بدون دیدگاه