” آن خداى پیش از این را باد برد
نام او را هم دلم از یاد برد “

اشعار قیصر امین پورقیصر امین‌پور:

شعر (پیش از اینها) قیصر امین‌پور

پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا، در ذهنم این تصویر بود

آن خدا بى رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان، دور از زمین

بود، اما در میان ما نبود
مهربان و ساده و زیبا نبود

در دل او دوستى جایى نداشت
مهربانى هیج معنایى نداشت

هرچه می پرسیدم از خود، از خدا
از زمین، از آسمان، از ابرها

زود مى گفتند: این کار خداست
پرس و جو از کار او کارى خطاست

هر چه مى پرسى، جوابش آتش است
آب اگر خوردى، عذابش آتش است

تا ببندى چشم، کورت می کند
تا شدى نزدیک، دورت مى کند

کج گشودى دست، سنگت مى کند
کج نهادی پاى، لنگت مى کند

با همین قصه، دلم مشغول بود
خوابهایم، خواب دیو و غول بود

خواب مى دیدم که غرق آتشم
در دهان شعله هاى سرکشم

در دهان اژدهایى خشمگین
برسرم باران گُرزِ آتشین

محو مى شد نعره هایم، بى صدا
در طنین خنده خشم خدا…

نیت من، در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه مى کردم، همه از ترس بود
مثل از برکردن یک درس بود

مثل تمرین حساب و هندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه

تلخ، مثل خنده اى بى حوصله
سخت، مثل حلّ صدها مسئله

مثل تکلیف ریاضى سخت بود
مثل صرف فعل ماضى سخت بود

تا که یک شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یک سفر

در میان راه، در یک روستا
خانه اى دیدیم، خوب و آشنا

زود پرسیدم: پدر اینجا کجاست ؟
گفت: اینجا خانه خوب خداست !

گفت: اینجا مى شود یک لحظه ماند
گوشه اى خلوت، نمازى ساده خواند

باوضویى، دست و رویى تازه کرد
با دل خود، گفتگویى تازه کرد

گفتمش: پس آن خداى خشمگین
خانه اش اینجاست ؟ اینجا، در زمین ؟

گفت: آرى، خانه او بى ریاست
فرشهایش از گلیم و بوریاست

مهربان و ساده و بى کینه است
مثل نورى در دل آیینه است

عادت او نیست خشم و دشمنى
نام او نور و نشانش روشنى

قهر او از آشتى، شیرین تر است
مثل قهر مهربانِ مادر است

دوستى را دوست, معنى مى دهد
قهر هم با دوست، معنى مى دهد

هیچ کس با دشمن خود، قهر نیست
قهرى او هم نشان دوستى است …

تازه فهمیدم خدایم، این خداست
این خداى مهربان و آشناست

دوستى، از من به من نزدیکتر
از رگ گردن به من نزدیکتر

آن خداى پیش از این را باد برد
نام او را هم دلم از یاد برد

آن خدا مثل خیال و خواب بود
چون حبابى، نقش روى آب بود

مى توانم بعد از این، با این خدا
دوست باشم، دوست ، پاک و بیریا

مى توان با این خدا پرواز کرد
سفره دل را برایش باز کرد

مى توان درباره گل حرف زد
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد

چکه چکه مثل باران راز گفت
با دو قطره، صدهزاران راز گفت

 

صفحه اینستاگرام حرف محبت

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=34694

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند