“ز ره هوس به تو کی رسم نفسی ز خود نرمیده من”
ز ره هوس به تو کی رسم نفسی ز خود نرمیده من
همه حیرتم به کجا روم به رهت سری نکشیده من
به چه برگ ساز طرب کنم زچه جام نشئه طلب کنم
گل باغ شعله نچیده من، می داغ دل نچشیده من
چو گل آنکه نسخهٔ صد چمن ز نقاب جلوه گشوده تو
چو می آنکه عشرت عالمی ز گداز خود طلبیده من
چه بلا ستمکش غیرتم چقدر نشانهٔ حیرتم
که شهید خنجر ناز تو شده عالمی و تپیده من
تو به محفلی ننموده رو که ز تاب شعلهٔ غیرتش
همه اشکگشته بهرنگ شمع و زچشم خود نچکیده من
می جام ناز و نیازها به خمار اگر نکشد چرا
ز سرجفا نگذشته تو ز در وفا نرمیده من
چو نگاهگرم به هر طرفکهگذشته محمل ناز تو
چو دلگداخته از پیات به رکاب اشک دویده من
تو و صد چمن طرب نمو من و شبنمی نگه آبرو
به بهار عالم رنگ و بو، همه جلوه تو، همه دیده من
نه جنون سینه دریدنی نه فنون مشق تپیدنی
به سواد درد تو کی رسم الفی ز نالهکشیده من
چو سحر نیامده در نظر، رم فرصت نفس آنقدر
که برم بر آب شکفتگی به طراوت گل چیده من
بهکدام نغمهٔ دل گسل ز نواکشان نشوم خجل
چو جرس به غیر شکست دل سخنی ز خود نشنیده من
من بیدل و غم غفلتی که ز چشم بند فسون دل
همه جا ز جلوهٔ من پر است وبه هیچ جا نرسیده من
بخشی از این غزل بیدل دهلوی را محمد اصفهانی در قطعه موسیقی با عنوان “غم غفلت” در آلبوم تک ترانهها خوانده و اجراء کرده است.
بدون دیدگاه