“زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن‌چاک و غزل‌خوان و صُراحی در دست”

“آن چه او ریخت به پیمانهٔ ما نوشیدیم
اگر از خَمر بهشت است وگر بادهٔ مست”

اشعار حافظ شیرازیحافظ ، غزلیات (غزل ۲۶)

زلف‌آشفته و خِوی‌کرده و خندان‌لب و مست
پیرهن‌چاک و غزل‌خوان و صُراحی در دست

نرگسش عربده‌جوی و لبش افسوس‌کنان
نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست

سر فرا گوش من آورد به آواز حزین
گفت ای عاشق دیرینهٔ من خوابت هست؟

عاشقی را که چنین بادهٔ شبگیر دهند
کافر عشق بود گر نشود باده پرست

برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست

آن چه او ریخت به پیمانهٔ ما نوشیدیم
اگر از خَمر بهشت است وگر بادهٔ مست

خندهٔ جامِ می و زلفِ گره‌گیر نگار
ای بسا توبه که چون توبه حافظ بشکست

“زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست
پیرهن‌چاک و غزل‌خوان و صُراحی در دست”

زلف آشفته و خوی کرده و خندان لب و مست

صفحه اینستاگرام حرف محبت

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=43216

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند