“به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است
بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است”

اشعار حافظ شیرازیحافظ ، غزلیات (غزل ۵۰)

به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است
بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است

گرت ز دست برآید مرادِ خاطرِ ما
به دست باش که خیری به جایِ خویشتن است

به جانت ای بتِ شیرین دهن که همچون شمع
شبانِ تیره مرادم فنای خویشتن است

چو رای عشق زدی با تو گفتم ای بلبل
مَکُن که آن گلِ خندان به رای خویشتن است

به مشک چین و چِگِل نیست بوی گل محتاج
که نافه‌هاش ز بندِ قبایِ خویشتن است

مرو به خانهٔ اربابِ بی‌مروتِ دهر
که گنجِ عافیتت در سرای خویشتن است

بسوخت حافظ و در شرطِ عشقبازی او
هنوز بر سرِ عهد و وفایِ خویشتن است

به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است

“به دام زلف تو دل مبتلای خویشتن است
بکش به غمزه که اینش سزای خویشتن است”

صفحه اینستاگرام حرف محبت

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=45206

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند