دومین مجلس

بسم الله الرحمن الرحیم

قال الله تعالى : و عباد الرحمن الذین یمشون على الارض هونا و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما
معلوم شد که سلامت صحت اقوال ناشى از سلامت و صحت قلب است و خرابى و فساد آن نیز از خرابى قلب سرچشمه مى گیرد.
پس مطالبى اجمالى از براى تفکر عرض مى شود تا اگر کسى بخواهد فساد را از اقوالش بردارد و گفتارش سالم باشد طریق بر او واضح باشد.
فساد قول را انواع مختلفى است که تعداد آنها به بیش از سى نوع مى رسد و سبب تمام این امراض مختلفه ، قلب است .
پس گر کسى خواهد اقوالش ‍ سالم شود باید قلب را از امراض سالم کند.
حال اگر کسى نتواند همه امراض را از قلب زایل کند، یک دسته از امراض راهم که از قلب زایل نمایند، قطعا یک دست از اقوال او هم سالم خواهد شد شاید که اصول تمام امراض قلب ناشى از قواى “غضبیه” و “شهویه” و “شیطانیه” و “جهل” باشد.
بدان که “قوه غضبیه” از اعظم نعمت هاى الهى است که به انسان داده شده است تا در سفر به سوى حق و بندگى خدا او را اعانت کند،
زیرا که در این سفر انسان محتاج به بدن است و باید بدن خود را از انواع شرور دنیا دفع کند. از این رو اگر قوه غضبیه نباشد، آدمى هلاک خواهد شد اما انسان باید این قوه را در راه خدا خرج کند یعنى هر جا که امر حق است آن قوه را به کار برد و هر جا که نهى شده است آن قوه را حفظ کند.
قال الله تعالى : اشداء على الکفار رحماء بینهم
یعنى : آنان که با پیامبرند ونسبت به کفار شدت عمل خرج مى دهند و در میان خود نسبت به یکدیگر مهربانند.
مثلا نهى از منکر و جهاد هر دو وابسته به قوه غضبیه اند. زیرا که انسان چون کسى را دید که معصیت خدا مى کند، باید چنان خشمگین شود که رنگش تغییر کند و حالش متغیر شود و براى این غضب حد معینى نیست .
اما وقتى غضب براى خودش باشد براى آن حدى قرار داده اند، که نباید از آن حد تجاوز کند مثلا اگر از برادر مؤ منى که در تشیع با تو شریک است خلاف ادبى از او نسبت به تو سرزند نباید به او غضب کنى اجمالا این قوه تا وقتى که از حد خود نگذرد یک نعمت الهى است ولى همینکه از آن حد گذشت داخل جنود شیطان مى شود، و این قوه غضبیه به منزله آتش است پس اقوال بد و افتراء و کذب و غیبت و هجو تماما ناشى از قوه غضبیه اند. به این ترتیب یک دسته از خرابیهاى اقوال مربوط به این قوه مى باشد.
قسم دوم از امراض قلب که باعث فساد گفتار مى شود ناشى از “قوه شهویه” است .
این قوه نیز از اعظم نعمت هاى خداست و در حفظ بدن مدخلیت تمام دارد و همچنانکه انسان به وسیله قوه غضبیه دفع مضار مى نماید، به وسیله این قوه نیز جلب منافع مى کند و اگر قوه شهویه نبود محال بود که انسان تعیش نماید اما اعمال این قوه نیز حدى دارد که آدمى نباید از آن تجاوز کند باید معلوم باشد که انسان از چه راه مال و ثروت را کسب کرده است و آنرا در چه راه صرف مى کند.
حاصل آنکه ، بخش عمده اى از مباحث کتب فقهى در این دو کلمه خلاصه مى شود:
مال چگونه بدست آورى ؟ و در چه راه و کجا آن را خرج کنى ؟
و البته باید توجه داشت که اینها تماما مقدمه آن است که بدن سالم بماند و بندگى خدا کند. حال اگر خداى ناکرده نتوانستى این قوه را مسخر کنى و او بر،تو غالب شد خرابى به بار مى آورد و یک دسته از اقوال فاسد ناشى از این قوه مى باشد.
غالب اقوال کذب از این باب است زیرا که براى جلب منافع مى باشند، مثل آن که مدح کسى را کنى که مستحق مدح نباشد
“و تجعلون رزقکم انکم تکذبون”
یعنى : و دروغ را روزى خود قرار میدهید.
و بسیار نادر است که این دو قوه در یک شخص به حد کمال باشد.
بلکه اشخاصی که قوه شهویه آنها قوی تر است دارای قوه غضبیه ضعیفترى مى باشند.
اینگونه افراد حلیم و بردبارند ولى حرفشان بسیار است . و در بعضى قوه غضبیه کامل است و قوه شهویه ناقص ‍ است .
قسم سوم از امراض قلب ناشى از “قوه متخیله یا شیطانیه” مى باشد.
افعال و اقوال ناشى از این قوه به منظور جلب منافع و دفع مضار نیست بلکه ناشى از مقتضاى خود آن قوه است که به عنوان مثل ، شخص مدح یا ذم کسى را گوید. بدون آنکه به منظور جلب منفعت یا دفع نصرتى باشد تمیز افراد و انواع سه مرض قلبى فوق آسان است و پس از تشخیص مى توان آن ها را دفع کرد.
قسم چهارم از اقسام امراض ، قلب ، “جهل “است
و تمیز افراد و انواع آن به علت پنهان بود نشان بسیار مشکل است .
جهل اشد امراض است و وجود آنرا به منزله موت قلب دانسته اند و اقوالى که از آن ناشى مى شود حاکى از غرض سوء گوینده نیست ، بلکه فسادش از آنجا سرچشمه مى گیرد که گوینده موقع کلام را نمى داند و در مقامى که نباید کلامى را بگوید آن را به زبان مى آورد.
حضرت امیر روحى و ارواح العالمین له الفداء مى فرماید:
مرض جهل در قلب زیان بخش تر از مرض جذام در بدن مى باشد .
خرابى مرض جهل در آدمى بیش از خرابى آن سه مرض دیگر است .
اخبار بسیارى در لزوم اجتناب از اذاعه سر وارد شده است ولى گمان نکنى که اسرار آل محمد صلى الله علیه و آله از امور خفیه است ، بلکه به حسب اشخاص فرق مى کند.
بسا هست که مطلبى نسبت به کسى سر است و نسبت به دیگرى سر نمى باشد.
بسا هست حدیث صحیح را نباید ذکر کرد، زیرا که موقعش نیست،
مثلا حدیث استحباب خوردن خربزه و انگشتر عقیق به دست کردن را نباید در نزد افراد خارج از دین ذکر نمود، زیرا که موجب توهین نسبت به دین میشود بنابراین دامنه اذاعه سر تا بدینجا نیز کشیده مى شود.
گویندگان دینى باید ملاحظه اضعف مردم را بنماید و با سخنانشان القاء شبهه نکنند
زیرا که آن شبهه در قلب جاهل عامى مى ماند
و اسباب خرابى دین او مى شود یخرجون من دین الله افواجا
از حضرت امیر علیه السلام به تکرار نقل شده بود که فرج آل محمد صلى الله علیه و آله در سنه هفتاد است . از حضرت صادق علیه السلام درباره علت عدم وقوع آن سوال کردند آن حضرت فرمود: همینکه حضرت امام حسین علیه السلام را شهید کردند، خداوند فرج ما را در سال صد و بیست قرار داد وچون ما به شماگفتیم و شما آن را آشکار نمودید، خداوند دیگر زمانی برای آن پیش ما قرار نداد.
معلى بن خنیس ‍ در نزد حضرت صادق علیه السلام امین و مورد اعتماد و در غیاب قیم اموال و اولاد آن حضرت بود. وقتى اذعه سرى از اسرار آن حضرت کرد،
امام فرمود: خداوند گرماى آهن را به او خواهد چشانید.
چون امام علیه السلام به زیارت مکه رفت داود – حاکم مدینه – کس فرستاد تا او را بگیرند و بکشند. معلى بن خنیس گفت : من با مردم محاسبه بسیار دارم ، بگذار مرا به میدان شهر برند تا مردم جمع شوند و من وصیت کنم او را به میدان بردند. معلى بن خنیس در آن جا مردم را مورد خطاب قرار داد وگفت : من معلى بن خنیس هستم و آن چه دارم تماما متعلق به حضرت صادق علیه السلام است در این هنگام رئیس شرطه به سوى او رفت و او را با ضربتى بکشت . وقتى که حضرت صادق علیه السلام از مکه مراجعت فرمود به منزل داود تشریف برده و از او پرسید: آیا توقیم مرا کشتى ؟ داود رئیس شرطه را معرفى کرد، حضرت به اسماعیل دستور فرمود:تا او را به قصاص کشتن معلّی ابن خنیس به قتل رساند.آنگاه داود را تهدید نمودند و داود استهزاء کرد آن شب را حضرت نخوابیدند و داود را نفرین کردند.
صبحگاه بود که از خانه داود فریاد و شیون برخاست و حضرت فرمودند: فرشته اى ضربتى بر سر او نواخت که مثانه اش شکافت . حاصل سخن آنکه معلى بن خنیس با چنان عظمت شاءن ، به خاطر آن که سرى از اسرار آل محمد صلى الله علیه و آله را فاش ‍ کرد، به قتل رسید.
نوع دیگر از فساد قول از جهل آن است که در مجلسى کلامى بگوئى که باعث عداوت شود مثلا در حضور دیگران کسى را مدح کنى و سبب عداوت ها حاضرین نسبت به او شوى .
پس در واقع او را مدح نکرده اى بلکه برایش دشمن تراشیده اى
و به مرارت و سختى دچارش ساخته اى .
نیز در حدیث است که وقتى عبادت حضرت سجاد علیه السلام به حدى رسید که پاهاى مبارکش متورم شد و انواع ضعف در بدن آن حضرت پدید آمد تا آن جا که اهل بیتش سخت نگران شدندکه مبادا زندگى مبارک امام به مخاطره افتد لذا عمه آن حضرت به منزل جابر رفت و به او اظهار داشت :
تو از صحابه پیغمبر و ما بر تو حقوقى داریم که حال مى بینى عبادت بسیار اسباب ضعف و تلف امام على بن الحسین علیهما السلام گردیده مقتضى است که شرفیاب شده و از آن حضرت خواهش کنى که در عبادت خود اندکى تخفیف دهد.
جابر برخاست و از خانه بیرون آمد و تا به در خانه حضرت رسید در آنجا در میان کودکان چشمش به کودکى افتاد که آثار امامت و ولایت از جبین مبارکش ظاهر بود. از او سوال کرد: تو کیستى ؟ کودک پاسخ فرمود: من محمد بن على بن الحسین بن ابیطالب هستم جابر پیش آمد و سینه مبارکش را بوسید و عرض کرد: جدت فرمود: اى جابر، تو آنقدر در دنیا زندگى خواهى کرد که وصى پنجم من حضرت محمد بن على علیه السلام را خواهى دید و بعد از آن دیگر چندان در دنیا نخواهى پائید، و چون او را مى بینى سلام مرا به او برسان ، آنگاه عرض کرد از حضور پدر اجازه بگیر تا به خدمتش شرفیاب شوم . حضرت محمد بن على علیه السلام به خدمت پدر رسید و عرض کرد: پیرمردى به در خانه است و رخصت و شرفیابى مى خواهد و با من نیز چنین رفتار کرد. حضرت فرمود:
این شخص جابر است و این سخن که با تو گفت و این رفتار که با تو کرد،بدون هیچگونه سوء نیتی در خون تو شریک شده است، زیرا در انظار دیگران نسبت به تو رفتاری کرد که سبب حسد و کینه آنان گردید.
آنگاه حضرت اجازه فرمود و جابر وارد شد حضرت سجاد علیه السلام اکرام و تعظیم بسیار در حق او نمود. جابر عرض ‍ کرد: اى پسر رسول خدا صلى الله علیه و آله خداوند، بهشت را براى خاطر شما خلق کرده است ، پس چرا اینقدر به خود صدمه مى زنى ؟ ؟ حضرت فرمود: همین مطلب را به جدم عرض کردند وایشان در جواب فرمود:
افلا اکون عبدا شکورا
یعنى : آیا نباید بنده شکرگزارى باشم ؟
جابر عرض کرد خداوند، فیوضات خود را به واسطه شما به مردم مى رساند؟
حضرت فرمود: آیا نباید به شیوه پدران خود پیغمبر اکرم صلى الله علیه و آله و امیرالمؤ منین علیه السلام رفتار کنم ؟
یکى از موارد فساد قول ناشى از جهل آن است که فى المثل انسان سفر کند و آنگاه با آب و تاب فراوان خوشیهاى خود را در این سفر ونیز صورتهاى زیبا و مناظر فریبنده اى را که دیده است براى دیگران باز گوید و به این وسیله اسباب پریشانى حواس شنوندگان بیچاره را فراهم آورد.
همچنین اگر جوانى در سفر فوت شود، همراهان او نباید جزئیات حالات او را براى پدرش شرح داده و سبب زیادتى حزن او گردند.
گفتار و کردار پیغمبران که در قرآن کریم حکایت شده است باید براى ما نمونه باشد. مثلا آن زمان که برادران حضرت یوسف در مصر بر او وارد شدند به آن ها فرمود:
لا تثریب علیکم الیوم .
یعنى : امروز شما مورد سرزنش نیستید.
و نیز بعد از آنکه پدرش را ملاقات کرد ابدا از مصائب چاه سخن به میان نیاورد، بلکه به اختصار اشارتى به زندان و نجات خود از آن بلا کرد:
… قد احسن بى اذا اخرجنى من السجن و جاء بکم من البدو من بعد ان نزغ الشیطان بینی و بین اخوتى … .
یعنى:پروردگار با نجات من از زندان،
محققا بر من نیکى واحسان کرد و بعد ازآنکه شیطان بین من و برادرانم فساد برانگیخت ، شما را از بادیه به اینجا آورد. حضرت یوسف افعال زشت برادرانش را نیز به شیطان نسبت داد تا سبب خجلت آنها نشود و به نحو اجمال از وقایع گذشته سخن گفت زیرا که غرضش خوددارى از سرزنش ‍ آنها بود.
بیان تفصیلى قضیه در نزد پدر، از یک سو غضب و کینه برادران را برمى انگیخت و از سوى دیگر سبب حزن پیغمبر خدا و در نتیجه غافل نمودن او از ذکر حق می شد.اینگونه مطالب را شخص باید متوجه باشد،ودر این موارد از بیان تفصیلى قضایا خوددارى ، کند، مگر آنکه فایده مهمى در ذکر آن باشد و اسباب نفع کلى براى شخص گردد.
فى المثل ، بیان تفصیلى قضایاى کربلا به وسیله حضرت على بن الحسین علیهما السلام گرچه موجب شدت حزن واندوه مردم مى شد لیکن سبب نجات آنها از آتش ‍ دوزخ بود. وقتى حضرت یوسف اقوامش را ملاقات کرد با چه دستگاه حشمتى بود، و هنگامى که حضرت على بن الحسین علیه السلام اقوام خویش را ملاقات فرمود و با چه مشقت و رنجى همراه بود، که حضرت ام کلثوم مى فرماید:
“مدینه جدنا لاتقبلینا”
یعنى : اى شهر جدمان مارا دیگر به خود مپذیر.
روزى که از تو بیرون رفتیم اکبر داشتیم ، اصغر داشتیم ،
عون و جعفر داشتیم ،
و امروز که آمده ایم ،
تنها و غریب آمده ایم،
و بدنهاى کشته شده آن عزیزان را،
در صحراى گرم کربلا به جا گذاشتیم .
حضرت على بن الحسین علیه السلام پس از بازگشت از کربلا، در نزدیکى مدینه فرود آمده و به بشیر فرمود:
“رحم الله اباک انه کان شاعرا هل انت تقدر علیه ؟”
یعنى خداوند پدرت را رحمت کند، او شاعر بود آیا تو نیز قادر به سرودن شعر هستى ؟ عرض کرد: آرى ! من نیز شاعرم.
آنگاه امام فرمود:
برو خبر شهادت پدرم را به اهل مدینه باز رسان .
همینکه مردم مدینه مطلع شدند، به خدمت حضرت شتافتند .
حضرت امام على ابن الحسین علیه السلام در این حال نیز در صدد اجمال مطلب برآمده و فرمود:
اى قوم ! همین قدر بدانید که اگر به جاى این همه سفارشهایى که پیغمبر صلى الله علیه و آله به امت خود درباره نیکى کردن نسبت به ما اهل بیت فرمود، امر به ایذاء و عداوت نسبت به ما نموده بود، ممکن نبود این امت بیش از این در حق ما دشمنى و اذیت روا دارند.
چنانکه خداى تعالى فرمود:
“قل لاأسئلکم علیه اجراالا الموده فى القربى”
یعنى : اى پیغمبر به امت خویش بگو من در برابر زحمت و رنج رسالت خویش ، پاداشى جز محبت نسبت به خویشان خود انتظار ندارم.
و السلام علیکم و رحمه الله و برکاته

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=805

1 دیدگاه

  1. بسیار استفاده بردم. خدای مهربان به شما توفیق همیشگی دهد و برکات وجود شما را بیافزاید

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند