بصحرا، سرود اینچنین خارکن
که از کندن خار، کس خوار نیست
“سرود خارکن”
پروین اعتصامی ، دیوان اشعار ، مثنویات، تمثیلات و مقطعاتبصحرا، سرود اینچنین خارکن
که از کندن خار، کس خوار نیستجوانی و تدبیر و نیروت هست
بدست تو، این کارها کار نیستبه بیداری و هوشیاری گرای
چو دیدی که بخت تو بیدار نیستچو بفروختی، از که خواهی خرید
متاع جوانی ببازار نیستجوانی، گه کار و شایستگی است
گه خودپسندی و پندار نیستنبایست بر خیره از پا فتاد
چو جان خسته و جسم بیمار نیستهمین بس که از پا نیفتادهای
بس افتادگان را پرستار نیستمپیچ از ره راست، بر راه کج
چو در هست، حاجت بدیوار نیستز بازوی خود، خواه برگ و نوا
ترا برگ و توشی در انبار نیستهمی دانه و خوشه خروار شد
ز آغاز، هر خوشه خروار نیستقوی پنجهای، تیشه محکم بزن
هنرمند مردم، سبکسار نیستزر وقت، باید به کار آزمود
کازین بهترش، هیچ معیار نیستغنیمت شمر، جز حقیقت مجوی
که باری است فرصت، دگر بار نیستهمی ناله کردی، ولی بی ثمر
کس این نالهها را خریدار نیستچو شب، هستی و صبحدم نیستی است
شکایت ز هستی، سزاوار نیستکنند از تو در کار دل، باز پرس
درین خانه، کس جز تو معمار نیستنشد جامهٔ عجب، جان را قبا
درین جامه، پود ار بود، تار نیستدرین دکه، سود و زیان با همند
کس از هر زیانی، زیانکار نیستگهی کم بدست اوفتد، گه فزون
بساز، ار درم هست و دینار نیستمگوی از گرفتاری خویشتن
ببین کیست آنکو گرفتار نیستبچشم بصیرت بخود در نگر
ترا تا در آئینه، زنگار نیستهمه کار ایام، درس است و پند
دریغا که شاگرد هشیار نیستترا بار تقدیر باید کشید
کسی را رهائی از این بار نیستبدشواری ار دل شکیبا کنی
ببینی که سهل است و دشوار نیستاز امروز اندوه فردا مخور
نهان است فردا، پدیدار نیستگر آلود انگشتهایت به خون
شگفتی ز ایام خونخوار نیستچو خارند گلهای هستی تمام
گل است اینکه داری بکف، خار نیستز آزادگان، بردباری و سعی
بیاموز، آموختن عار نیستهزاران ورق کرده گیتی سیاه
شکایت همین چند طومار نیستتو خاطر نگهدار شو خویش را
که ایام، خاطر نگهدار نیستره زندگان است، عیبش مکن
گر این راه، همواره هموار نیستپی کارهائی که گوید برو
ترا با فلک، دست پیکار نیستبجائیکه بار است بر پشت مور
برای تو، این بار، بسیار نیستنشاید که بیکار مانیم ما
چو یک قطره و ذره بیکار نیست
بدون دیدگاه