عطار:”هر آن نقشی که بر صحرا نهادیم تو زیبا بین که ما زیبا نهادیم”
هر آن نقشی که بر صحرا نهادیم تو زیبا بین که ما زیبا نهادیم سر مویی ز زلف خود نمودیم جهان را در بسی غوغا نهادیم عطار » دیوان اشعار...
هر آن نقشی که بر صحرا نهادیم تو زیبا بین که ما زیبا نهادیم سر مویی ز زلف خود نمودیم جهان را در بسی غوغا نهادیم عطار » دیوان اشعار...
"گر مرد ره نهای تو بر بوی گل چه پویی رو باز گرد کین ره پر خار مینماید" *** گر مرد ره نهای تو بر بوی گل چه پویی رو...
"چنین گفتست روزی حق پرستی که او را بود در اسرار دستی" "بکن کاری که وقت امروز داری برافروز آتشی چون سوز داری" عطار نیشابوری » الهی نامه گفتار مرد...
" بپرسید از اویس آن پاک جانی که میگویند سی سال آن فلانی " " دلا چون نیست منزلگاهت اینجا نگونساریست آب وجاهت اینجا " عطار » الهی نامه حکایت...
شعر "ای در درون (میان) جانم و جان از تو بی خبر" از عطار که در قطعه آهنگ ساز و آواز ۱ در آلبوم چاووش ۹ توسط مرحوم استاد محمدرضا...
آتش عشق تو در جان خوشتر است جان ز عشقت آتشافشان خوشتر است هر که خورد از جام عشقت قطرهای تا قیامت مست و حیران خوشتر است عطار » دیوان...
"عزم آن دارم که امشب نیم مست" تا کی از تزویر باشم خودنمای تا کی از پندار باشم خودپرست پردهی پندار میباید درید توبهی زهاد میباید شکست عطار نیشابوری »...
الا تا چند در منزل شتابی تو اندر منزل و منزل نیابی عطار نیشابوری » جوهرالذات » دفتر دوم الا تا چند در منزل شتابی تو اندر منزل و منزل...
“ سر مویی ز زلف خود نمودیمجهان را در بسی غوغا نهادیم ” *** هر آن نقشی که بر صحرا نهادیمتو زیبا بین که ما زیبا نهادیم سر مویی ز زلف خود نمودیمجهان را در بسی غوغا نهادیم *** چو آدم را فرستادیم بیرونجمال خویش بر صحرا نهادیم جمال ما ببین کین راز پنهاناگر چشمت بود پیدا نهادیم *** اگر موجی از آن دریا برآیدشود ناچیز هرچه اینجا نهادیم اگر اینجا ز دریا برکناریجهانی پر غمت آنجا نهادیم *** وگر همرنگ دریا گردی امروزتو را سلطانی فردا نهادیم دل عطار را در عشق این راهچه گویی بی سر و بی پا نهادیم عطار » دیوان اشعار »...
کفر کافر را و دین دیندار را ذرهٔ دردت دل عطار را * کس چه داند تا درین بحر عمیق سنگ ریزه قدر دارد یا عقیق * مرد میباید که...
"هرچه در فهم تو آید آن بود مفهوم تو" هرچه در فهم تو آید آن بود مفهوم تو کی بود مفهوم تو او کو از آن عالیتر است ای عجب...
"کار عالم عبرت است و حسرتست حیرت اندر حیرت اندر حیرتست" "مرد میباید که باشد شه شناس گر ببیند شاه را در صد لباس" درنگر کین عالم و آن عالم...
" بایزید آمد شبی بیرون ز شهر از خروش خلق خالی دید شهر " *** " عزت این در چنین کرد اقتضا کز در ما دور باشد هر گدا "...
عطار: هر آن نقشی که بر صحرا نهادیم تو زیبا بین که ما زیبا نهادیم سر مویی ز زلف خود نمودیم جهان را در بسی غوغا نهادیم چو آدم را...
عشق را گوهر ز کانی دیگر است مرغ عشق از آشیانی دیگر است هرکه با جان عشق بازد این خطاست عشق بازیدن ز جانی دیگر است عطار » دیوان اشعار...