سنایى:“ای دریغا مهدیی کامروز از هر گوشهای یک جهان دجال عالم سوز سر بر کردهاند”
“ای دریغا مهدیی کامروز از هر گوشهای یک جهان دجال عالم سوز سر بر کردهاند” عالمان بی عمل از غایت حرص و امل خویشتن را سخرهٔ اصحاب لشکر کردهاند گاه...
“ای دریغا مهدیی کامروز از هر گوشهای یک جهان دجال عالم سوز سر بر کردهاند” عالمان بی عمل از غایت حرص و امل خویشتن را سخرهٔ اصحاب لشکر کردهاند گاه...
"هر کجا ظلم رخت افکنده است مملکت را زبیخ پرکنده است" ظلم از هرکه هست نیک،بد است وانکه ار ظالم است نیک بد است هر کجا عدل روی بنمودست نعمت...
"آنچنانش پرست در کونین که همی بینیش به رأیالعین" یاد دار این سخن از آن بیدار مرد این راه حیدر کرّار فَاعبُدِ الرّبَ فیالصّلوةِ تَراه ور نباشی چنین تو وا...
"چه مانی بهر مرداری چو زاغان اندرین پستی قفس بشکن چو طاووسان یکی بر پر برین بالا" "بمیر ای دوست پیش از مرگ اگر می زندگی خواهی که ادریس از...
"دل ز معنی طلب ز حرف مجوی که نیابی ز نقش نرگس بوی" مرد عارف سخن ز حق شنود لاجرم ز اشتیاق کم غنود با خیال لطیف گوید راز شکن...
"این عشق به اختیار نبود" عاشق مشوید اگر توانید تا در غم عاشقی نمانید این عشق به اختیار نبود دانم که همین قدر بدانید هرگز مبرید نام عاشق تا...
"عاشقی را دوست دارم عاشقان را دوستر" سوختم در عاشقی تا ساختم با عاشقان عاجزم در کار خود یارب ندانم چون کنم آتشی دارم درین دل گر شراری بر زنم...
"ای کم شده وفای تو این نیز بگذرد" ای کم شده وفای تو این نیز بگذرد و ا فزون شده جفای تو این نیز بگذرد زین بیش نیک بود به...
دلا تا کی درین زندان فریب این و آن بینی یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی جهانی کاندرو هر دل که یابی پادشا یابی جهانی کاندرو هر...
ساقیا دانی که مخموریم در ده جام را ساعتی آرام ده این عمر بی آرام را میر مجلس چون تو باشی با جماعت در نگر خام در ده پخته را...
دین را حرمیست در خراسان دشوار ترا به محشر آسان از رفعت او حریم مشهد از هیبت او شریف بنیان از حرمت زایران راهش فردوس فدای هر بیابان ای کین...
سنایی ، حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه ، "در توحید باری تعالی" اینهمه علم جسم مختصر است علم رفتن به راه حق دگرست چیست زاد چنین ره ای غافل حق...
با مکان آفرین مکان چه کندآسمان گر بر آسمان چه کندآسمان دی نبود امروز استباز فردا نباشد او نوزستدر نوردد ز پیش ستر دخانیوم نطوی السماء رو برخوانبه چراگاه دیو...
"برگ بیبرگی نداری لاف درویشی مزن رخ چو عیاران نداری جان چو نامردان مکن" "با دو قبله در ره توحید نتوان رفت راست یا رضای دوست باید یا هوای خویشتن"...
نامش از نام یار مشتق بود هرکجا رفت همرهش حق بود کد خدای زمانه چاکر او خواجهٔ روزگار قنبر او دل او عالم معانی بود لفظ او آبِ زندگانی بود...