” ابر میبارد و من میشوم از یار جدا
چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا “

اشعار امیر خسرو دهلویامیر خسرو دهلوى:

ابر میبــارد و من میشوم از یار جـــدا
چون کنم دل به چنین روز ز دلدار جدا

ابر و بـاران و من و یار سـتاده به وداع
من جدا گریه کنــان ابر جدا یـــار جـدا

سبزه نو خیزو هوا خرم و بستان سرسبز
بلبــل روی سیه مانده ز گـــلزار جـدا

ای مـــرا در تــه هر بنــد ز زلــفت بندی
چه کنـی بند ز بندم همه یک بـار جـدا

دیده ام بهر تو خون بار شد ای مردم چشم
مردمی کن مشو از دیده خون بار جدا

نعـمت دیده نخـواهم که بمــاند پس از ایـن
مانــده چون دیــده از نعمـت دیــدار جـدا

میدهم جان مرو از من و گرت باور نیسـت
بیش از آن خواهی بستان و نگه دار جدا

حسن تو دیر نمـــــاند چو ز خسرو رفتــی
گـــل بسی دیر نمانـد چو شد از خار جــدا

آسمان و لاله زار نارنجی

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=1158

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند