گفتگوآیین درویشی نبود
ورنه با تو ماجراها داشتم
عاشق ،لحظه لحظه ،
پاس خاطر معشوق میدارد،
ورضایت او میطلبد
آنجاکه حق با وی میگوید:
چرا نافرمانی کرده و از آن میوه خوردی؟
درکمال ادب گناه را به خود منسوب می کند:
 سُبْحَانَکَ إِنِّی کُنتُ مِنَ الظَّالِمِینَ
زیرابه معرفت عشق میداند ،
که وجه انتساب عمل به اوست؛
که نامش گناه است .
وچون شیطان ، گستاخی نمیکند که:

“قَالَ رَبِّ بِمَا أَغْوَیْتَنِی لَأُزَیِّنَنَّ لَهُمْ فِی الْأَرْضِ وَلَأُغْوِیَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ”

توخودت مرا اغوا کردی.
والبته آدم نیک میدانست که کارها همه به دست اوست؛
اماوقتی کاری به او منسوب میشود،
تمام خیر و رحمت است.
وآن عصیان که آدم کرد،خال سیاهی
بودکه نقاش ازل برچهره آدم نهاد؛
تابه جمال اوبیفزاید؛
چراکه کمال آدمیت او ،
در داشتن اختیاروتوانایی برعصیان
و طاعت است.
 
حافظ :
گناه اگر نبود اختیار ما حافظ
تو درطریق ادب کوش و گو،گناه من است.
مولوی :
بعداز آنش گفت: ای آدم؛ نه من!؟
آفریدم در تو حرمان و محن؟!
گفت :دانستم؛ ادب بگذاشتم
گفت :من هم پاس آنت داشتم
لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=167

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند