دسته : دل نوشته

دل نوشته هایی از زبان سید محسن نبوی مطالب و محتوایی است که بر دل نشسته است و تقدیم شما مخاطبین عزیز می‌گردد. دل نوشته های حرف محبت و سید محسن نبوی

حدیث امام جعفر صادق (ع) - حدیث عنوان بصری

امام جعفر صادق(ع) خطاب به ” عنوان بصرى “:”از فتوا دادن فرار کن به مانند فرار از شیر و گردن خودت را پل براى دیگران قرار مده.”

«حدیث عنوان بصری» نزد مالک بن انس جهت یادگیرى حدیث مى‏رفتم، وقتى امام صادق(ع) به مدینه آمد ، پیش حضرت رفتم و دوست داشتم چنانکه از مالک حدیث فرا گرفته...

06:39
یک قلب پاک از تمام معابد و مسجاد و کلیساهای دنیا مقدس تر است

یک قلــب پـــاک؛ از تمــــام مــعـــــابـــد و مســـاجــــد و کلیـــســـا هــــای دنیـــــا مــقـــدس تـــر است …

"دل سراى توست پاكش دارم از آلودگى كاندرين ويرانه مهمانى ندانم كيستى" «لا يَسَعُني اَرْضِي وَلا سَمائي و لَكِنْ يَسَعُني قَلْبُ عَبْدِي المُؤمِن.»؛ «زمين و آسمانم گنجايش مرا ندارند ولى...

01:08
زیارت جابر در روز اربعین

وصیت جابربن عبدالله انصاری نزد قبر مطهر امام حسین علیه السلام در روز اربعین به عطیّه بن سعد بن جُنادَهَ العوفى الکوفى

زیارت جابر بن عبدالله انصاری، نزد قبر مطهر امام حسین علیه السلام در روز اربعین: شيخ جليل القدر عماد الدين ابوالقاسم طبرى آملى كه از اجلاّء فن حديث و تلميذ...

04:19

على آذرشاهى: “یک نفس با ما نشستی خانه بوی گل گرفت”

"یک نفس با ما نشستی خانه بوی گل گرفت" * لعل گلرنگ تو را تا ساغر و مِی بوسه زد ساقی اندیشه ام , پیمانه بوی گل گرفت عشق بارید و جنون گل کرد و افسون خیمه زد تا به صحرای جنون افسانه بوی گل گرفت از شمیم شعر شورانگیز آتش، عاشقان ساقی و ساغر، مِی و میخانه بوی گل گرفت * علی آذرشاهی (آتش) * یک نفس با ما نشستی خانه بوی گل گرفت خانه ات آباد کاین ویرانه بوی گل گرفت از پریشان گویی ام دیدی پریشان خاطرم زلف خود را شانه کردی شانه بوی گل گرفت پرتو رنگ رخت با آن گل افشانی که داشت در زیارتگاه دل پروانه بوی گل گرفت لعل گلرنگ تو را تا ساغر و مِی بوسه زد ساقی اندیشه ام , پیمانه بوی گل گرفت عشق بارید و جنون گل کرد و افسون خیمه زد تا به صحرای جنون افسانه بوی گل گرفت از شمیم شعر شورانگیز آتش، عاشقان ساقی و ساغر، مِی و میخانه بوی گل گرفت

03:32

فربود شکوهى:”پدرم یعنی عشق”

"پدرم یعنی عشق" * با ياد انوشه روان حضرت آيت الله سيد حسين على نبوى (ره) * تا پدر بود به هم صحبتيش خو كردم چون دگر نيست مرا محرم و پيغامى نيست هر چه را بود سرآغاز سر انجامى هست جز تو اى عشق ! كه انديشه ات انجامى نيست * هيچ دانى كه مرا بى تو. دلارامى نيست دل سودا زده ام را سر آرامى نيست  دوست ميدارمت اى جان! كه نبودت سخت است به دو چشم تو مرا ، چشم به انعامى نيست كشتى حلم من اكنون بشكست از طوفان باقى عمر مرا گردش ايامى نيست تا پدر بود به هم صحبتيش خو كردم چون دگر نيست مرا محرم و پيغامى نيست يا بياموز به كس يا ز كس آموز سخن اين حديثى ز پدر بود كه اوهامى نيست اى خوش آن نغمه كه از كوى تو آوازم داد آمدم باز كه تا شب به سحر گامى نيست زير شمشير غمت رقص چو كرديم اى جان ننگ از بهر كه؟ داريم دگر نامى نيست هر چه را بود سرآغاز سر انجامى هست جز تو اى عشق ! كه انديشه ات انجامى نيست به ميان آر مرا راز كه دمساز توأم جلوه ! چو نور تجلى نبود كامى نيست ماه تير  سال١٣٩٩ ميرزا جلوه گيلانى پيش كش به سرور گرامى و فرزانه نازنين...

04:03