کفر جهل است و قضای کفر علم هر دو کی یک باش آخر حلم خلم

مولوی شاعر

کفر جهل است و قضـایِ کفر، عــلـم هر دو کی یک باشد آخر حِلم، خِلــم

جبر و اختیار در مثنوی (قضا و مقضی):

حدیثی داریم که رضایت دادن به کفر، کفر است و از آن سو حدیث دیگری که خداوند فرمود هر که به قضای من راضی نباشد، خدایی جز من برای خود اختیار کند. شخصی از مولوی می پرسد این دو حدیث متناقضند و با هم وفاق ندارند:

دی سؤالی کــرد سائل مر مــرا
زان که عاشــق بـود او بر ماجـرا

یعنی کسی که عاشق حقیقتِ ماجرای قضا و قدر بود، از من چنین سؤال کرد:

گــفــت: نـکتـه الرّضا بالکفرِ کُفر
این پیمبـر گفت و، گفتِ اوست مُـهر

یعنی گفتار پیامبر فصل الخطاب (مُهر) است و دهان همه را می بندد ولی:

باز فرمــود او کـــه انـدر هر قضا
مــر مسلمــان را رضـا باید، رضـا

از سوی دیگر فرمود مسلمان باید راضی به قضا باشد:

نــی قـضایِ حـق بود، کفر و نفاق
گر بدین راضـی شـوم، باشد شقاق

ور نیم راضــی بــود آن هـم زیان
پـس چه چاره باشدم اندر میــان؟

از طرفی وجود کفر و نفاق قضای الهی است و باید بدان راضی بود و از سویی رضایت به کفر، کفر است. تکلیف من در این میانه چیست؟

گفتمش این کفر، مقضی نه قضاست
هـست آثـارِ قـضا ایـن کفر، راســت

یعنی کفرِ کافر محصول قضای الهی است نه حکم او. قضا در لغت به معنای حکم کردن است و خداوند دو نوع قضا دارد: قضای تکوینی که همه باید تابع آن باشند طوعاً و کرهاً. مثل قوانین تکوینی ولی قضا و حکم دیگری داریم که نوعی دستور و امر به معروف است که مؤمنین آن را اطاعت می کنند و کفار نه. این قضای تشریعی و تکلیفی است که طی آن قضای خداوند بر اختیار و انتخاب شنونده اش قرار گرفته است و طوع و کُره برمی دارد. این قضای دوم را مولانا “مقضی” می نامد. یعنی کانال و بستری از اختیار که قضای الهی بر آن و در آن جریان می یابد. کافر طوعاً و کرهاً تابع به قضای اول است ولی در مورد قضای دوم- که باز هم به اراده خداوند است- مختار است که اطاعت کند یا نکند و این فرق قضا و مقضی است که اگر فرق آن ها را بدانی، مشکل حل می شود:

پس قضا را خواجه از مَقضی بــدان
تــا شِــکالت رفـع گردد در زمــان

تکلیف مسلمان این است که از طرفی راضی به کفر باشد از آن جهت که قضا به معنای اول یعنی تکوینی آن است ولی راضی به آن نباشد که به اختیار خود ستیزه جویی و عناد و کفر را برگزیند و اختیار کند:

راضــیم در کفر زان رو که قـضاست
نه از این رو که نزاع و خُبثِ مــاست

کفر ناشی از جهل است در حالی که خداوند عالم است. قضای اول معلوم به علم الهی است و باید بدان رضایت داد. و قضای دوم ناشی از جهل کفار است و نباید بدان رضایت داد:

کفر از روی قضــا، هــم کفر نیست
حق را کافر مخوان، اینـجا مه ایست

یعنی رضایت دادن به قضای اول کفر نیست چرا که خداوند حق است نه کافر (پوشاننده ی حق):

کفر جهل است و قضـایِ کفر، عــلـم
هر دو کی یک باشد آخر حِلم، خِلــم

علم و خِلم در لغت متضاد به معنی صبر و خشم اند ولی شباهت ظاهری و صوری دارند. این دو نوع قضا هم شباهت صوری دارند. اولی بی اختیار و دومی با اختیار است. اولی از خدا و دومی از بنده ی خداست. مثل نقاشی که قدرت و مهارت او در این نیست که تنها زیبایی ها را بر صفحه ی کاغذ نقش کند بل باید بتواند زشتی ها را هم تصویر کند:

زشـتی خط، زشــتی نـقاش نیست
بـلکه از وَی زشت را بنـمودنی است

یعنی خدا خالق زشتی نیست، نشان دهنده ی آن است:

قـوت نــقــاش بـاشــد آن کـــه او
هــم توانــد زشت کـردن، هم نـکـو

و یک نقاش هنرمند باید بتواند هم زشتی و هم زیبایی را نقش کند. او زشتی ها و زیبایی های انسانِ مخلوقِ خود را تصویر می کند و قضای او بر اختیار انسان در مبادرت به معروف و منکر قرار گرفته است.

مولانا مولوی

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=1123

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند