به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

کدام دانه فرورفت در زمین که نَرُست؟!
چرا به دانهٔ انسانت این گمان باشد؟!

کلیه اشعار مولویمولوی ، دیوان شمس ، غزلیات (غزل ۹۱۱)

به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد

برای من مگری و مگو «دریغ دریغ»
به دوغ دیو درافتی دریغ آن باشد

جنازه‌ام چو ببینی مگو «فراق فراق»
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد

مرا به گور سپاری مگو «وداع وداع»
که گور پردهٔ جمعیت جنان باشد

فروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زبان باشد؟!

تو را غروب نماید ولی شروق بود
لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد

کدام دانه فرورفت در زمین که نَرُست؟!
چرا به دانهٔ انسانت این گمان باشد؟!

کدام دلو فرورفت و پر برون نامد
ز چاه یوسف جان را چرا فغان باشد؟!

دهان چو بستی از این سوی آن طرف بگشا
که های‌هوی تو در جوّ لامکان باشد

کدام دانه فرورفت در زمینصفحه اینستاگرام حرف محبت

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=45832

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند