هر شب من و دل تا سحر در گوشه ویرانهها
داریم از دیوانگى با یکدگر افسانهها
آیت الله سید میرزا حبیب خراسانی »
هر شب من و دل تا سحر در گوشه ویرانهها
داریم از دیوانگى با یکدگر افسانهها
اندر شمار بیدلان، در حلقه بىحاصلان
نى در حسابِ عاقلان، نى درخور فرزانهها
از مى زده سر جوشها، از پند بسته گوشها
پیوسته با بىهوشها، خو کرده با دیوانهها
از خانمان آوارهها، در دو جهان بیکارهها
از درد و غم بیمارها، از عقل و دین بیگانهها
از سینه بُرده کینهها، آیینه کرده سینهها
دیده در آن آیینهها، عکس رخ جانانهها
سنگ ملامت خوردهها از کودکان آزردهها
دل زندهها تن مردهها فرزانهها دیوانهها
ببریده خویش از خویشتن، بگسیخته از ما و من
کرده سفرها در وطن، اندر درون خانهها
نى در پى اندیشهها، نى در خیالِ پیشهها
چون شیرها در بیشهها، چون مورها در لانهها
چون گل فروزان در چمن، چون شمع سوزان در لگن
بر گردشان صد انجمن پر سوخته پروانهها
رخشان چو ماه و مشترى ز این گنبد نیلوفرى
تابان چو مهر خاورى از روزنِ کاشانهها
مست از مىِ میناىِ دل بنهاده سر در پاى دل
آورده از دریاى دل بیرون بسى دُردانهها
گاهى ستاده چون کدو، از مى لبالب تا گلو،
گاهى فتاده چون سبو، لب بر لبِ پیمانهها
سالها قبل زنده یاد فاخته ای روی این غزل مرحوم حبیب اصفهانی آوازی را در دستگاه ماهور خواند که جاودانه شد. طبیعت دلتان سبز و روح لطیفتان پایدار . قربانت . پیروز