در خرابات عشق سرمستم
از ازل بود تا ابد هستم

اشعار شاه نعمت الله ولیشاه نعمت الله ولی » عزلیات

در خرابات عشق سرمستم
از ازل بود تا ابد هستم

این سعادت نگر که دستم داد
کمری بر میان او بستم

بر لبم لب نهاد بوسه زدم
جان به جانان به ذوق پیوستم

بر در میفروش رندانه
با حریفان خویش بنشستم

چشم سرمست او چو می نگرم
زان نظر همچو چشم او مستم

عقل مخمور دردسر می داد
شکر گویم که رفت و وارستم

نعمت الله رسید مستانه
ساغر می نهاد بر دستم

مقبره شاه نعمت الله ولی

شاه نعمت الله ولی

صفحه اینستاگرام حرف محبت

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=1764

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند