“اف بر این شم فقاهت
بی ولای علی و آل”
محمدحسین بهجت ( استاد شهریار ) »
یا علی نام تو بردم
نه غمی ماند و نه همّی
بابی انت و امّی
گوییا هیچ نه همّی
به دلم بوده، نه غمّی
بابی انت و امّی
تو که از مرگ و حیات،
این همه فخری و مباهات
علی ای قبله حاجات
گویی آن دزد شقی
تیغ نیالوده به سمّی
بابی انت و امّی
گویی آن فاجعه ی دشت بلا
هیچ نبوده است
درِ این غم نگشوده است
سینه ی هیچ شهیدی
نخراشیده به سمّی
بابی انت و امّی
حق اگر جلوه ی با وجه أتَمّ
کرده در انسان
کان نه سهل است و نه آسان
به خود حق که تو آن
جلوه ی با وجه أتَمّی
بابی انت و امّی
منکِر عید غدیر خم و
آن خطبه و تنزیل
کر و کور است و عزازیل
با کر و کور چه عیدی و
چه غدیریّ و چه خُمّی
بابی انت و امّی
در تولا هم اگر سهو ولایت!
چه سفاهت
اُف بر این شَمّ فقاهت
بی ولای علی و آل،
چه فقهی و چه شمّی!
بابی انت و امّی
تو کم و کیف جهانیّ و
به کمبود تو دنیا
از ثَری تا به ثریّا
شَر و شور است و دگر هیچ
نه کیفیّ و نه کمّی
بابی انت و امّی
آدمی جامع جمعیت و
موجود أتَمّ است
گر به معنای أعَمّ است
تو بِهین مظهر انسان و
به معنای أعمّی
بابی انت و امّی
چون بود آدم کامل
غرض از خلقت آدم
پس به ذریه عالم
جز شما مهدِ نبوت
نبُوَد چیز مهمی
بابی انت و امّی
عاشق توست
که مستوجب مدح است و معظّم
منکرت مستحق ذَم
وز تو بیگانه نیرزد
نه به مدحی و نه ذمّی
بابی انت و امّی
بی تو ای شیر خدا
سبحه و دستار مسلمان
شده بازیچه ی شیطان
این چه بوزینه که سرها
همه را بسته به ذمّی
بابی انت و امّی
لشکر کفر اگر
موج زند در همه دنیا
همه طوفان همه دریا
چه کند با تو که چون
صخره ی صمّا و
بابی انت و امّی
یا علی خواهمت آن
شعشعه ی تیغ زرافشان
هم بدو کفر سرافشان
بایدم این لَمَعان دیده،
ندانم به چه لِمّی
بابی انت و امّی
بدون دیدگاه