“باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است
شمشاد خانه پرور ما از که کمتر است”

“ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم
با پادشه بگوی که روزی مقدر است”

اشعار حافظ شیرازیحافظ » غزلیات (غزل ۳۹)

باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است
شمشاد خانه پرور ما از که کمتر است

ای نازنین پسر تو چه مذهب گرفته‌ای
کت خون ما حلالتر از شیر مادر است

چون نقش غم ز دور ببینی شراب خواه
تشخیص کرده‌ایم و مداوا مقرر است

از آستان پیر مغان سر چرا کشیم
دولت در آن سرا و گشایش در آن در است

یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که می‌شنوم نامکرر است

دی وعده داد وصلم و در سر شراب داشت
امروز تا چه گوید و بازش چه در سر است

شیراز و آب رکنی و این باد خوش نسیم
عیبش مکن که خال رخ هفت کشور است

فرق است از آب خضر که ظلمات جای او است
تا آب ما که منبعش الله اکبر است

ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم
با پادشه بگوی که روزی مقدر است

حافظ چه طرفه شاخ نباتیست کلک تو
کش میوه دلپذیرتر از شهد و شکر است

خوشنویسی باغ مرا چه حاجت سرو و صنوبر است - ما آبروی فقر و قناعت نمی بریم

صفحه اینستاگرام حرف محبت

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=35656

2 Comments

  1. محمدحسن مهدوی

    انتخاب اشعار در بازه های زمانی آدمی را به فکر فرو میبرد
    چه خوش گفت حافظ و چه خوب میدانست حال امروز ما را

      1. با سلام و تحیت جناب محمد حسن
        سپاس از امعان‌نظر، حضورتان برای ما ارزنده است.
        با مودت و مهر سید محسن نبوی

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند