“یار باز آمد و غم رفت و دل آرام گرفت
بخت خندید و لبم از لب او کام گرفت”
“غم بیداد جهان دور شد از گلشن جان
دست تا دامن آن سرو گـلندام گـرفت”
شعر خلوت عشق رعدی آذرخشی
یار باز آمد و غم رفت و دل آرام گرفت
بخت خندید و لبم از لب او کام گرفت
آن سیه پوش چو از پرده شب رخ بنمود
جان من روشنی از تیرگی شام گرفت
تا نهانخانه شب خلوت عشاق شود
که ره خیمه که از ابر سیه فام گرفت
آسمان گفت که با تابش خورشید صفا
شمع انجم نتوان بر لب این بام گرفت
شکرلله که پس از کشمکش و هم و یقین
لطف او داد من از فتنه اوهام گرفت
غم بیداد خزان دور شد از گلشن جان
دست تا دامن آن سرو گلندام گرفت
خواستم راز درون فاش کـنم یار نـخواست
نگـهـی کرد و سخن شیوه ابهـام گـرفت
گـفت دور از لب و کامم لب و کام تو چه کرد؟
گـفتـمش بوسه تـلخی ز لب جام گـرفت
گـفت در آتـش هـجران تن و جانت که گـداخت؟
گـفتم آن شعـله عـشقی که مرا خام گـرفت
گـفت در محـنت ایام دلت گـشت صبور؟
گـفتم این پـند هـم از گـردش ایام گرفت
گـفت رعـدی رقم رمز فصاحت ز که یافت؟
گـفتم از حافظ اسرار سخن وام گـرفت
در کنار زیبایی مطالبی که برای وبسایت تان انتخاب می کنید و به جان می نشینه ، سلیقه شما در مناسبت زمانی آنها نیز ستودنی است.
ارادتمند
سعید زاهدی