فروغی: “چون گرد حرم گشتی با خانه خدا بنشین چون می به قدح کردی بر چشمهٔ زمزم زن”
گر عارف حق بینی چشم از همه بر هم زن چون دل به یکی دادی، آتش به دو عالم زن فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات (غزل ۴۰۳) گر...
گر عارف حق بینی چشم از همه بر هم زن چون دل به یکی دادی، آتش به دو عالم زن فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات (غزل ۴۰۳) گر...
یار بی پرده کمر بست به رسوایی ما ما تماشایی او ، خلق تماشایی ما فروغی بسطامی ، دیوان اشعار ، غزلیات (غزل ۵۰) یار بی پرده کمر بست به...
" شیوه خوش منظران چهره نشان دادن است پیشهٔ اهل نظر دیدن و جان دادن است " فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات شیوه خوش منظران چهره نشان دادن...
" زندگی بی او ندارد حاصلی وقت را دریاب اگر صاحب دلی " فروغی بسطامی » دیوان اشعار » (غزل شماره ۴۸۴) زندگی بی او ندارد حاصلی وقت را دریاب...
کیفیت نگاه تو از جام خوشتر است لعل لبت ز بادهی گلفام خوشتر است فروغی بسطامی » دیوان اشعار (غزل ۶۸) کیفیت نگاه تو از جام خوشتر است لعل لبت...
"ساقی نداده ساغر چندان نموده مستم کز خود خبر ندارم در عالمی که هستم" فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات (غزل ۳۲۳) ساقی نداده ساغر چندان نموده مستم کز...
"مرا با چشم گریان آفریدند تو را با لعل خندان آفریدند" فروغی بسطامی ، دیوان اشعار ، غزلیات (غزل ۲۲۷) مرا با چشم گریان آفریدند تو را با لعل خندان...
اولم رام نمودی به دل آرامیها آخرم سوختی از حسرت ناکامیها تو و نوشیدن پیمانه و خشنودی دل من وخاک در میخانه و بدنامیها فروغی بسطامی » دیوان اشعار »...
ساقی بده رطل گران، زان می که دهقان پرورد انده برد، غم بشکرد، شادی دهد، جان پرورد زان دارو درد کهن، پیمانهای درده به من کش خضر در ظلمات دن،...
آشنا خواهی گر ای دل با خود آن بیگانه را اول از بیگانه باید کرد خالی خانه را فروغی بسطامی » دیوان اشعار » غزلیات (غزل ۳۹) آشنا خواهی گر...
"مگرازدهانساقیمددیرسدوگرنه کسازاینشرابباقینرسدبههیچمستی" * چهخلافسرزدازماکهدرسرایبستی بردشمناننشستی،دلدوستانشکستی سرشانهراشکستمبهبهانهٔتطاول کهبهحلقهحلقهزلفتنکنددرازدستی * کسیازخرابهٔدلنگرفتهباجهرگز توبرآنخراجبستیوبهسلطنتنشستی بهقلمرویمحبتدرخانهاینرفتی کهبهپاکیاشنرفتیوبهسختیاشنبستی * بهکمالعجزگفتمکهبهلبرسیدجانم زغرورنازگفتیکهمگرهنوزهستی زطوافکعبهبگذر،توکهحقنمیشناسی بهدرکنشتمنشینتوکهبتنمیپرستی * فروغیبسطامی،دیواناشعار،غزلیات چهخلافسرزدازماکهدرسرایبستی بردشمناننشستی،دلدوستانشکستی سرشانهراشکستمبهبهانهٔتطاول کهبهحلقهحلقهزلفتنکنددرازدستی زتوخواهشغرامتنکندتنیکهکشتی زتوآرزویمرهمنکنددلیکهخستی کسیازخرابهٔدلنگرفتهباجهرگز توبرآنخراجبستیوبهسلطنتنشستی بهقلمرویمحبتدرخانهاینرفتی کهبهپاکیاشنرفتیوبهسختیاشنبستی بهکمالعجزگفتمکهبهلبرسیدجانم...
“نرگس که فلک چشم و چراغ چمنش کرد چشم تو سرافکنده به هر انجمنش کرد” * “زنهار به مست در میخانه مخندید کاین بی خبری با خبر از خویشتنش کرد”...
“کجا میتوان بست کار کسی را که اسباب کامش خدا میگذارد” “دلی باید از خویش بیگانه گردد که رو بر در آشنا میگذارد” * دلی باید از خویش بیگانه گردد...
"غنچه توان چید، خار اگر بگذارد" * کام توان یافتن ز نرگس مستش یک نفسم هوشیار اگر بگذارد سر خوشم از دور جام و گردش ساقی گردش لیل و نهار...
“وه وه که چه نیکو شد آغازم و انجامم” مشغول رخ ساقی، سرگرم خط جامم در حلقهٔ میخواران، نیک است سرانجامم اول نگهش کردم آخر به رهش مردم وه...