از من تا من ، تو گسترده ای.
با تو برخوردم، به راز پرستش پیوستم.
از تو براه افتادم ، به جلوه رنج رسیدم.
و با این همه ای شفاف !
مرا راهی از تو بدر نیست.

زمین باران را صدا می زند ، من تو را.

اشعار سهراب سپهری - کلیه شعرهای سهراب سپهریسهراب سپهرى ، دفتر شعر آوار آفتاب

گردش سایه ها

انجیر کهن سرزندگی‌اش را می‌گسترد.
زمین باران را صدا می‌زند.

گردش ماهی آب را می‌شیارد.
باد می‌گذرد. چلچله می‌چرخد. و نگاه من گم می‌شود.
ماهی زنجیری آب است، و من زنجیری رنج.

نگاهت خاک شدنی، لبخندت پلاسیدنیست.
سایه را بر تو افکندم تا بت من شوی.

نزدیک تو می‌آیم ، بوی بیابان می‌شنوم: به تو می‌رسم ، تنها می‌شوم.
کنار تو تنهاتر شدم. از تو تا اوج تو، زندگی من گسترده است.

از من تا من، تو گسترده‌ای.
با تو برخوردم، به راز پرستش پیوستم.
از تو براه افتادم، به جلوه رنج رسیدم.

و با این همه ای شفاف!
مرا راهی از تو بدر نیست.

زمین باران را صدا می زند ، من تو را.
پیکرت زنجیری دستانم می‌سازم،
تا زمان را زندانی کنم.
باد می‌دود ، و خاکستر تلاشم را می‌برد .

چلچله می‌چرخد.
گردش ماهی آب را می‌شیارد. فواره می‌جهد:
لحظه من پر می شود.

زمین باران را صدا می زند من تو را

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=5258

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند