“این قدر بر این پیکر تفتیده متازید!
سوگند که ایران من است این، وطن است این”
شعر ایران من
پیچایی گیسوی شکن در شکن است این؟
یا مطلع پیچیدهی شبهای من است این؟
زیر قدم رهگذران له نشود …آی
دل نیست که آلالهی خونین کفن است این
نم نم بچشان بوسهی خود را به لبانم
گیرایی بیحدّ شراب کهن است این
بگذار در آغوش تو آرام بگیرم
دلچسبترین شیوهی جان باختن است این
بنشین به تماشای فرو ریختن من
دل… نه! به خدا خانهی ویران من است این
ارزان مفروشید رفیقان! سر ما را
زنهار! مگر یوسف بیپیرهن است این؟
سُم کوفته پاییز بر این دشت و گذشته است
انگار نه انگار گل است این، چمن است این
این قدر بر این پیکر تفتیده متازید!
سوگند که ایران من است این، وطن است این …
بدون دیدگاه