شیخ بهایى:”جان به بوسی میخرد آن شهریار مژدهای عشاق، کآسان گشت کار”
"جان به بوسی میخرد آن شهریار مژدهای عشاق، کآسان گشت کار" داند این را هرکه زین ره آگه است کاین وجود و هستیش، سنگ ره است گوی دولت آن سعادتمند...
"جان به بوسی میخرد آن شهریار مژدهای عشاق، کآسان گشت کار" داند این را هرکه زین ره آگه است کاین وجود و هستیش، سنگ ره است گوی دولت آن سعادتمند...
غیر ناکامی، دراین ره، کام نیست راه عشق است این، ره حمام نیست نیست جز تقوی، در این ره توشهای نان و حلوا را بهل در گوشهای نان و حلوا...
این وطن مصر و عراق و شام نیست این وطن شهریست کان را نام نیست جهد کن! این بند از پا باز کن بر فراز لا مکان پرواز کن تا...
"هر که نبود مبتلای ماهرو اسم او از لوح انسانی بشو" کل من لم یعشق الوجه الحسن قرب الجل الیه و الرسن یعنی: «آن کس را که نبود عشق یار...
“خانهٔ دل ما را از کرم، عمارت کن” * ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمیخواهیم حور و جنت ای زاهد! بر تو باد ارزانی رسم و عادت رندیست، از رسوم بگذشتن آستین این ژنده، میکند گریبانی * زاهدی به میخانه، سرخ روز میدیدم گفتمش: مبارک باد بر تو این مسلمانی زلف و کاکل او را چون به یاد میآرم مینهم پریشانی بر سر پریشانی * خانهٔ دل ما را از کرم، عمارت کن! پیش از آنکه این خانه رو نهد به ویرانی ما سیه گلیمان را جز بلا نمیشاید بر دل بهائی نه هر بلا که بتوانی * شیخ بهایی ، دیوان اشعار ، غزلیات ساقیا! بده جامی، زان شراب روحانی تا دمی برآسایم زین حجاب جسمانی بهر امتحان ای دوست، گر طلب کنی جان را آنچنان برافشانم، کز طلب خجل مانی بیوفا نگار من، میکند به کار من خندههای زیر لب، عشوههای پنهانی دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟ ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمیخواهیم حور و جنت ای زاهد! بر تو باد ارزانی رسم و عادت رندیست، از رسوم بگذشتن آستین این ژنده، میکند گریبانی...
“هشیاریم افتاد به فردای قیامت زان باده که از دست تو نوشیدهام امروز” * من دانم و دل، غیر چه داند که در این بزم از طرز نگاه تو چه...
"در کیش عشقبازان، راحت روا نباشد ای دیده! اشک میریز، ای سینه! باش افگار" * در کیش عشقبازان، راحت روا نباشد ای دیده! اشک میریز، ای سینه! باش افگار هر...
"ایام وفا نکرد با کس در گنبد او نوشته دیدیم" "چون بوقلمون، به صد طریقت بر اوج هوای دل، تپیدیم" * چون بوقلمون، به صد طریقت بر اوج هوای دل،...
“ای عقل خجل زجهل و نادانی ما” شیخ بهایی ای عقل خجل زجهل و نادانی ما درهم شده خلقی ز پریشانی ما بت در بغل و به سجده پیشانی ما...
“پای امیدم، بیابان طلب گم کردهای” * پای امیدم، بیابان طلب گم کردهای شوق موسایم، سر کوی ادب، گم کردهای باد گلزار خلیلم، شعله دارم در بغل نالهٔ ایوب دردم،...
"وین عدالت با وجود این صفات هست دائم، برقرار و برثبات!" "مینیابد اختلال از هیچ چیز چون وضوی محکم بیبی تمیز" خرده بینانند در عالم بسی واقفند از کار...
"ما ز دوست غیر از دوست، مقصدی نمیخواهیم" دین و دل به یک دیدن، باختیم و خرسندیم در قمار عشق ای دل، کی بود پشیمانی؟ ما ز دوست غیر از...
"یک دمک، با خودآ، ببین چه کسی از که دوری و با که هم نفسی" یک دمک، با خودآ، ببین چه کسی از که دوری و با که هم...
"نیست به جز راه عشق، زیر سپهر کبود" عهد جوانی گذشت، در غم بود و نبود نوبت پیری رسید، صد غم دیگر فزود کارکنان سپهر، بر سر دعوی شدند...
"یارب! چه فرخ طالعند، آنانکه در بازار عشق دردی خریدند و غم دنیای دون بفروختند" آنانکه شمع آرزو در بزم عشق افروختند از تلخی جان کندنم، از عاشقی واسوختند...