مولوی: “تشنه خویش کن مده آبم عاشق خویش کن ببر خوابم”
تشنه خویش کن مده آبم عاشق خویش کن ببر خوابم مولوی » دیوان شمس » غزلیات (غزل ۱۷۵۱) تشنه خویش کن مده آبم عاشق خویش کن ببر خوابم تا شب...
تشنه خویش کن مده آبم عاشق خویش کن ببر خوابم مولوی » دیوان شمس » غزلیات (غزل ۱۷۵۱) تشنه خویش کن مده آبم عاشق خویش کن ببر خوابم تا شب...
"تا به شب ای عارف شیرین نوا آن مایی آن مایی آن ما" "حشرگاه هر حسینی گر کنون کربلایی کربلایی کربلا" مولوی » دیوان شمس » غزلیات (غزل ۱۷۰) تا...
"ز سوز شوق دل من همیزند عللا که بوک دررسدش از جناب وصل صلا" "دلست همچو حسین و فراق همچو یزید شهید گشته دو صد ره به دشت کرب و...
مسلمانان مسلمانان زبان پارسی گویم که نبود شرط در جمعی شکر خوردن به تنهایی مولوی » دیوان شمس » غزلیات (غزل ۲۵۶۱) مسلمانان مسلمانان مرا جانی است سودایی چو طوفان...
درخت سبز داند قدر باران تو خشکی قدر باران را چه دانی مولوی » دیوان شمس » غزلیات (غزل ۲۶۵۵) تو نقشی نقش بندان را چه دانی تو شکلی پیکری...
دشمن خویشیم و یار آنک ما را میکشد غرق دریاییم و ما را موج دریا میکشد مولوی » دیوان شمس » غزلیات (غزل ۷۲۸) دشمن خویشیم و یار آنک ما...
جرمی ندارم بیش از این کز دل هوا دارم تو را از زعفران روی من رو میبگردانی چرا در مرگ هشیاری نهی در خواب بیداری نهی در سنگ سقایی نهی...
"ای با من و پنهان چو دل از دل سلامت می کنم تو کعبهای هر جا روم قصد مقامت می کنم" مولوی » دیوان شمس » غزلیات (غزل شماره۱۳۷۷) ای...
"گر تو ملولی ای پدر جانب یار من بیا تا که بهار جانها تازه کند دل تو را" مولوی، دیوان شمس ، غزلیات (غزل ۵۱) گر تو ملولی ای پدر...
دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد مولوی » دیوان شمس » غزلیات (غزل ۵۶۳) دلا نزد...
"ای بگرفته از وفا گوشه کران چرا چرا بر من خسته کردهای روی گران چرا چرا" مولوی ، دیوان شمس ، غزلیات (غزل ۵۰) ای بگرفته از وفا گوشه کران...
"همه صیدها بکردی هله میر بار دیگر سگ خویش را رها کن که کند شکار دیگر" مولوی » دیوان شمس » غزلیات (غزل ۱۰۸۵) همه صیدها بکردی هله میر بار دیگر...
"با تو حیات و زندگی بی تو فنا و مردنا زانک تو آفتابی و بیتو بود فسردنا" مولوی ، دیوان شمس ، غزلیات (غزل ۴۹) با تو حیات و زندگی...
"دلا نزد کسی بنشین که او از دل خبر دارد به زیر آن درختی رو که او گلهای تر دارد" "چراغ است این دل بیدار به زیر دامنش میدار از...
دگربار این دلم آتش گرفتست رها کن تا بگیرد خوش گرفتست مولوی » دیوان شمس » غزلیات (غزل ۳۴۰) دِگربار این دلم آتش گرفتست رها کن تا بگیرد خوش گرفتست...