سعدی: “سرو چمن پیش اعتدال تو پست است”
سرو چمن پیش اعتدال تو پست است روی تو بازار آفتاب شکستهست دیده به دل میبرد حکایت مجنون دیده ندارد که دل به مهر نبستهست سعدی » دیوان اشعار »...
سرو چمن پیش اعتدال تو پست است روی تو بازار آفتاب شکستهست دیده به دل میبرد حکایت مجنون دیده ندارد که دل به مهر نبستهست سعدی » دیوان اشعار »...
نکند جور پیشـه سلطـانـی کـه نیـاید ز گـرگ چـوپانـی پادشاهی که طرح ظلم افکند پای دیوار ملک خویش بکند ******* حکایتی از گلستان سعدی: حکایت ظلم پادشاه (گلستان سعدی) یکی...
بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هست سعدی » دیوان اشعار » غزلیات (غزل ۱۰۹) بیا بیا که مرا با تو...
عبادت به اخلاص نيت نكوست وگرنه چه آيد ز بى مغز پوست؟" "به اندازه ى بود بايد نمود خجالت نبرد آن كه ننمود و بود" سعدی » بوستان » باب...
مرا و یاد تو بگذار و کنج تنهایی که هر که با تو به خلوت بود نه تنهاییست نظر به روی تو هر بامداد نوروزیست شب فراق تو هر شب...
" هنوز با همه دردم امید درمانست که آخری بود آخر شبان یلدا را " تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش بیان کند که چه بودست ناشکیبا را...
" نه طریق دوستانست و نه شرط مهربانی که به دوستان یک دل سر دست برفشانی " *** " نفسی بیا و بنشین سخنی بگو و بشنو که به تشنگی...
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز کان سوخته را جان شد و آواز نیامد این مدعیان در طلبش بی خبرانند کانرا که خبر شد خبری باز نیامد گزیده ای...
"ما را همه شب نمیبرد خواب ای خفته روزگار دریاب" "زهر از کف دست نازنینان در حلق چنان رود که جُلّاب" سعدی ، دیوان اشعار ، غزلیات (غزل ۲۶) ما...
"هماى بر همه مرغان از آن شرف دارد كه استخوان خورد و جانور نيازارد" حکايتی از گلستان سعدی: سعدی ، گلستان ، باب اول در سیرت پادشاهان (حکایت ۱۵) يکی...
بگذار تا مقابل روی تو بگذریم دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم قطعه شعر "بگذار تا مقابل روی تو بگذریم" غزلیاست از سعدی که بخشی از آن توسط مرحوم استاد...
“بخت آیینه ندارم که در او مینگری خاک بازار نیرزم که بر او میگذری” سعدی » دیوان اشعار » غزلیات » بخت آیینه ندارم که در او مینگری خاک بازار...
“بنایی که محکم ندارد اساس بلندش مکن ور کنی زو هراس” از ابلیس هرگز نیاید سجود نه از بد گهر نیکویی در وجود بد اندیش را جاه و فرصت مده...
"چو روی دوست نبینی جهان ندیدن به شب فراق منه شمع پیش بالینم" سعدی » دیوان اشعار » غزلیات (غزل ۴۲۴) من از تو صبر ندارم که بی تو بنشینم...
از آن مرد دانا دهان دوختهست که بیند که شمع از زبان سوختهست صد انداختی تیر و هر صد خطاست اگر هوشمندی یک انداز و راست اگر پای در دامن...