دلا، ذوقی ندارد دولت دنیا و شادیها
خوشا! آن دردمندیهای عشق و نامرادیها
هلالی جغتایی » غزلیات (غزل ۳۶)
دلا، ذوقی ندارد دولت دنیا و شادیها
خوشا! آن دردمندیهای عشق و نامرادیها
من و مجنون دو مدهوشیم سرگردان به هر وادی
ببین کاخر جنون انداخت ما را در چه وادیها
دل من جا گرفت از اعتقاد پاک در کویش
بلی، آخر به جایی میکشد پاکاعتقادیها
چو عمر خود ندارم اعتمادی بر وفای تو
چه عمراست این که من دارم براو خوش اعتمادیها
به خون دل سواد دیده را شستم، زهی حسرت!
که از خطت مرا محروم کرد این بیسوادیها
چو گم کردم دل خود را چه سود از ناله و افغان
که نتوان یافت این گمگشته را با این منادیها
هلالی، دیگران از وصل او شادند و من غمگین
خوش آنروزی که من هم داشتم ازاینگونه شادیها
بدون دیدگاه