“چون سنا برق حقیقت به سنا باد رسید
از تجلاى شکوهش دل آن کوه رسا
عرش بر خود لرزید
نعره زد در رعد آسا”
“آیت الله محمد حسین غروى اصفهانى”
در سوگ امام ابى الحسن على بن موسى الرضا علیه السلامخبر از طوس مگر آمده با پیک صبا
که چه گل کرده بتن پیرهن صبر قبا
از غریب الغرباء
از غمش آل عباطور سیناى تجلى شده یکسان با خاک
گوئى از سوز غم و حسرت آن مهر لقا
سینه سینا چاک
خر موسى صعقایوسف مصر حقیقت چه شد از یثرب دور
پیر کنعان طریقت بسرودى ز قفا
شد بپا شور نشور
نغمه وا اسفاتا که آن قبله آفاق روان شد ز حرم
سیل خوناب غمش موج زد از ام قرى
خونفشان شد زمزم
تا ثریا ز ثرىچون سنا برق حقیقت به سنا باد رسید
از تجلاى شکوهش دل آن کوه رسا
عرش بر خود لرزید
نعره زد در رعد آسامرو از مقدم او شد ز صفا باغ ارم
ز فروغ رخ او مطلع انوار هدى
شد پناگاه امم
ملجاء شاه و گداطوس شد تا ز شرف مرکز ازل
سزد ار بوسه زند بر ره او عرش علا
یا که ناموس ازل
جل شاءنا و علاآه از آن عهد ولایت که بنامش بستند
نشنیدم که بآن عهد کسى کرده وفا
دل او را خستند
مگر از زهر جفاتخت شاهى بعوض تخته تابوتش بود
ز انجنایت که ز ماموران شده باشاه رضا
زهر غم قوتش بود
سوخت دیوان قضاآن ستم پیشه که با خسرو اقلیم الست
نه ز حق بیم و نه اندیشه اى از روز جزا
عهد را بست و شکست
نه هراسى زسزاپنجه زد بر رخ عنقاء قدم زاغ سیاه
ریخت زین واقعه بال و پر سلطان هما
عالمى گشت تباه
شاهد غیب نماگر غریبانه در آن منزل غربت جان داد
لیک از جلوه دلدار شدش کام روا
در ره جانان داد
و بسى درد دوانوح طوفان بلا رخت از این مرحله بست
غرقه لجه غم شد دل خلق دو سرا
فلک ایجاد شکست
یک بیک نوحه سراتا که از زهر ستم سوخت ز سر تا بقدم
رفت زین حادثه هائله بر باد فنا
شمع ایوان قدم
رونق بزم ((دنا))میوه باغ نبوت چه ز انگور کشید
ریخت برگ و بر آنشاخ گل روح افزا
زهر جانسوز چشید
نخله شکر زابا دل و با جگرش دانه انگور چه کرد
خرمنى سوخت ز یک خوشه بیقدر و بها
زهر مستور چه کرد
و چها کرد چهانه عجب گر ز غمش فلک خون گرید
یا پر از خون شود این سینه سوزان فضا
رود جیحون گرید
از غم شاه رضا
بدون دیدگاه