وقت جان دادن، فلاطون را به دست
بود سیبی سرخ و، آن فرزانه مست!

گفت: ای یار خوش بیهوده گو
زنده کی گردد به مردن روبرو؟

اشعار/شعرهای فریدون توللیفریدون توللی » گزیده اشعار

شعر سیب افلاطون فریدون توللی !

وقت جان دادن، فلاطون را به دست
بود سیبی سرخ و، آن فرزانه مست!

چون، به مغز اندر کشیدی، بوی او
شادمان گشتی، رخ دلجوی ِ او

گفت یاری “با هزاران شرم و پاس” :
ای دلت، از تاب ِ مردن، در هراس

نافه بویی، این‌چنین بی شاخ و برگ
کی تو را غافل کند، از یاد مرگ؟

گفت: ای یار ِ خوش ِ بیهوده گو
” زنده” کی گردد، به مردن، روبرو؟

جا، که او باشد، نباشد جای ِ من
ورمنم، کو مرگ ِ دهشت زای ِ من؟

بود ِ این یک، تا نبود ِ آن یک است
آنچه گفتم، نزد ِ دانا، بی شک است

مرگ ما، بر ما، نیابد چیرگی
ورنه، خود روزی بود، در تیرگی!

گر سخن، بی پرده تر خواهی به جد
ضد ، نبیند تا قیامت، روی ِ ضد !

خنده بر لب، مرد و، وارست آن نکو
سیب او، غلتان، کنار ِ دست او!

زندگی، بر زندگان، بار است و بس
مرگ ِ ما، آن سوی ِ دیوار است و بس!

زنده کی گردد به مردن روبرو - سیب افلاطون فریدون توللی

صفحه اینستاگرام حرف محبت

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=2505

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند