” بشنو از بازو و پهلو که چه دید آن بانو ؟
من نگویم چه شد اینک در و اینک دیوار

دل سنگ آب شد از صدمۀ پهلو که فتاد
گوهری از صدف بحر نبوت به کنار “

اشعار آیت الله غروی اصفهانی - آیت الله کمپانیمرحوم آیت الله حاج میرزا محمد حسین غروی اصفهانی » دیوان کمپانی

شعر زبانحال حضرت فاطمه(س) از آیت الله غروی اصفهانی

فی رثاء الصدیقه الطاهره سلام الله علیها

دل افسرده ام از زندگی آمد بیزار
می رسد بس که به گوش دل من نالۀ زار

نالۀ وا اَبـَتا می رسد از سوخته ای
کز دل مادر گیتی ببرد صبر و قرار

صد چو قمری کند از نالۀ او نوحه گری
می چکد خون دل از دیده ز منقار هزار

شرری زهرۀ زهرا زده در خرمن ماه
که نه ثابت به فلک ماند و نه دیگر سیار

جورها دید پس از دور پدر در دوران
نه مساعد ز مهاجر ، نه معین از انصار

بت پرستی به در کعبۀ مقصود و امید
آتشی زد که بر افروخته تا روز شمار

شرر آتش و آن صورت مهوش عجب است
نور حق کرده تجلی مگر از شعلۀ نار !

طور سینای تجلی متزلزل گردید
چون بدان سینۀ بی کینه فرو شد مسمار

نه ز سیلی شده نیلی رخ صدیقه و بس
شده از سیل سیه ، روی جهان تیره و تار

بشنو از بازو و پهلو که چه دید آن بانو ؟
من نگویم چه شد اینک در و اینک دیوار

دل سنگ آب شد از صدمۀ پهلو که فتاد
گوهری از صدف بحر نبوت به کنار

بس ک خستند و شکستند ز ناموس اله
بازوی کفر قوی ، پهلوی دین گشت نزار

محتجب شد به حجاب ازلی وقت هجوم
گر شنیدی که نبودش ، به سرو روی ، خمار

قره باصرۀ شمس حقیقت آرا
چون کند جلوه در او خیر بماند ابصار

بند در گردن مرد افکن عالم افکند
بت پرستی که همی داشت به گردن زنار

منکر حق شد و بیعت ز حقیقت طلبید
آن که ز اول به خداوندی او کرد اقرار

رفت از کف ، فدک و نالۀ بانو به فلک
نه که حرفش شرفی داشت نه قدرش مقدار

هیچ کس اصل اصیلی نفروشد به نخیل
جز خبیثی که بود نخل شقاوت را بار

نیر برج حیا شد چو هلالی ز هزال
یا چو آهی که در آید ز درون بیمار

روز او چون شب دیجور وتن او رنجور
لاله سان داغ و چو نرگس همه شب را بیدار

غیرتش بس که جفا دید ز امت نگذاشت
که پس از مرگ وی آیند به گردش اغیار

لینک کوتاه
https://www.nabavi.co /?p=34271

بدون دیدگاه

پاسخ دهید

فیلدهای مورد نیاز با * علامت گذاری شده اند